رمان غریبه ی اشنا
p¹⁰
ات : عااا ...چیزه ...اوک...داشتم از خوشحالی بال. در می آوردم قراره چند روز پیش مراسم باشمممم عررررر(اگه ماهم همچین نویسنده ای داشتیم الان تو آسمونا بودیم😐😂)راستی چقدر طول میکشه برگردید؟!
م ته : ¹ و ² هفته
م آت : معلوم نیست شاید زودتر
ات : نع حاجی تورو جون جدا برید بمونید همونجا دیگه نیایید😂😐. آها اوک
ته : کی میرید !؟
م ته : فردا ساعت ⁸ صبح
پ آت : پسرم لطفاً مراقب آت باش
ته : حتما عمو
ات : ساعت ¹¹ بود که رفتن برگشتم توی اتاقم و ی دست لباس راحتی پوشیدم و میکاپم رو شستم و موهامو شونه کردم و یافتم و روی تخت دراز کشیدم و کمی با وشیم ور رفتم ساعت ¹ بود آلارمم رو برا ساعت ⁷ تنظیم کردم و خوابیدم...ویو صبح...
#حمایت-لایک
ات : عااا ...چیزه ...اوک...داشتم از خوشحالی بال. در می آوردم قراره چند روز پیش مراسم باشمممم عررررر(اگه ماهم همچین نویسنده ای داشتیم الان تو آسمونا بودیم😐😂)راستی چقدر طول میکشه برگردید؟!
م ته : ¹ و ² هفته
م آت : معلوم نیست شاید زودتر
ات : نع حاجی تورو جون جدا برید بمونید همونجا دیگه نیایید😂😐. آها اوک
ته : کی میرید !؟
م ته : فردا ساعت ⁸ صبح
پ آت : پسرم لطفاً مراقب آت باش
ته : حتما عمو
ات : ساعت ¹¹ بود که رفتن برگشتم توی اتاقم و ی دست لباس راحتی پوشیدم و میکاپم رو شستم و موهامو شونه کردم و یافتم و روی تخت دراز کشیدم و کمی با وشیم ور رفتم ساعت ¹ بود آلارمم رو برا ساعت ⁷ تنظیم کردم و خوابیدم...ویو صبح...
#حمایت-لایک
- ۲.۵k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط