بغضهای کال من چرا چنین

بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال من ، چرا چنین ؟

جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟

رنگ بالهای خواب من پرید 
خامی خیال من ، چرا چنین ؟

آبگینه تاب حیرتم نداشت 
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟

دل مجال پایمال درد بود 
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟

خشک و خالی و پریده لب دلم 
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟

داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟

هر چه و همه ، تمام مال تو 
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟

سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟

روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟

در گذشته ، سرگذشتم این نبود 
حال، شرح حال م ، چرا چنین ؟

ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
جرأت سوال من ، چرا چنین ؟ 

#قیصرامین_پور
دیدگاه ها (۱)

رازی‌ است در آن چشم سیاهت، بنمایششعری نسروده‌ست نگاهت، بسرای...

گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خنده‌ات گیرم که ...

من زنده بودم اما، انگار مرده بودماز بس که روزها را تا شب شمر...

یا کنج قفس یا مرگ، این بختِ کبوترهاستدنیا پل باریکی بین بد و...

‌اینجا یکی خیال تو را می‌کشد نفستقویم ماه و سال تو را می‌کشد...

به یاد سلمان هراتی، قیصرامین پور و طاهره صفارزاده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط