Part30(آخر)
Part30(آخر)
دختر خونده مستر لی
.
.
کی فکرشو میکرد؟ قرار بود از دنیای آدما تا زمانی که شکوفه اشک و خون پیدا شه جدا شم یعنی اون دختر کیه؟ آه بالاخره میفهمم
+ ا.ت؟
_ بله
+ کی وقتش میشه؟ زیر پام علف سبز شد
_ نیمه شب کامل
+ اوک
جین: وقتشه وقتشه...
از خالکوبیهایی که باهاش متولد شده بودیم نورهای متفاوتی اومد همهجا روشن شد و ما وارد دنیای هیولاها شدیم اونجا یه زن که به نظر آشنا بود رو دیدم
میونگ: بانوی من شما.... همهجا رو مجلل کنید بانو با امپراتور برگشتن(داد)
چه خاطرات عجیبی اینارو قبلا تجربه نکرده بودم انگار قبلا هم اینجا بودم آهااا یادم اومد امپراتور کوکه اون گم شده بود و من باید تو سرزمین انسانها پیداش میکردم یعنی... یعنی تمام این مدت من ملکه یک سرزمین بودم؟
میونگ: بانوی من(با اشک)
_ من اینجام گریه نکن
+ خب بالاخره برگشتم
_ یه طوری حرف نزن انگار منتظر همچین روزی بودی
+ خب الان که یادم اومد تازه الان هم وظیفمو انجام دادم هم به سرزمینم برگشتم
_ رو مخ(زیر لب)
+ بله؟
_ هیچی عزیزم(لبخند ضایع)
نامجون: الان ما چیکار کنیم؟
+ تو و شوگا و شوکا(جر این دوتا اسم چقدر شبیه همن) و جین و جیهوپ قلمروتون تو آسمونه گمشین برین
شوگا: خب باشه رفتیم
شوکا: اصلا ذوق برات تعریف شده؟
شوگا: خوابم میاد
نامجون: (جر خوردن از خنده)
جیهوپ: بریم دیگه امپراتور و ملکشو تنها بزاریم
تهیونگ: خب من برم کجا؟
+ تو و جیمین میرین جنگل نصف جنگل که سر بازه برا توعه و سر بسته برا جیمین فهمیدین؟
جیمین و تهیونگ: بله
جیمین: ما دیگه میریم
خب اونا هم رفتن و ما هم یه نگاه به قصر کردیم و به زندگیمون ادامه دادیم
.
.
به نظرتون فصل دوشو بزارم؟ اگه بزارم خیلی پر ماجرا میشه
دختر خونده مستر لی
.
.
کی فکرشو میکرد؟ قرار بود از دنیای آدما تا زمانی که شکوفه اشک و خون پیدا شه جدا شم یعنی اون دختر کیه؟ آه بالاخره میفهمم
+ ا.ت؟
_ بله
+ کی وقتش میشه؟ زیر پام علف سبز شد
_ نیمه شب کامل
+ اوک
جین: وقتشه وقتشه...
از خالکوبیهایی که باهاش متولد شده بودیم نورهای متفاوتی اومد همهجا روشن شد و ما وارد دنیای هیولاها شدیم اونجا یه زن که به نظر آشنا بود رو دیدم
میونگ: بانوی من شما.... همهجا رو مجلل کنید بانو با امپراتور برگشتن(داد)
چه خاطرات عجیبی اینارو قبلا تجربه نکرده بودم انگار قبلا هم اینجا بودم آهااا یادم اومد امپراتور کوکه اون گم شده بود و من باید تو سرزمین انسانها پیداش میکردم یعنی... یعنی تمام این مدت من ملکه یک سرزمین بودم؟
میونگ: بانوی من(با اشک)
_ من اینجام گریه نکن
+ خب بالاخره برگشتم
_ یه طوری حرف نزن انگار منتظر همچین روزی بودی
+ خب الان که یادم اومد تازه الان هم وظیفمو انجام دادم هم به سرزمینم برگشتم
_ رو مخ(زیر لب)
+ بله؟
_ هیچی عزیزم(لبخند ضایع)
نامجون: الان ما چیکار کنیم؟
+ تو و شوگا و شوکا(جر این دوتا اسم چقدر شبیه همن) و جین و جیهوپ قلمروتون تو آسمونه گمشین برین
شوگا: خب باشه رفتیم
شوکا: اصلا ذوق برات تعریف شده؟
شوگا: خوابم میاد
نامجون: (جر خوردن از خنده)
جیهوپ: بریم دیگه امپراتور و ملکشو تنها بزاریم
تهیونگ: خب من برم کجا؟
+ تو و جیمین میرین جنگل نصف جنگل که سر بازه برا توعه و سر بسته برا جیمین فهمیدین؟
جیمین و تهیونگ: بله
جیمین: ما دیگه میریم
خب اونا هم رفتن و ما هم یه نگاه به قصر کردیم و به زندگیمون ادامه دادیم
.
.
به نظرتون فصل دوشو بزارم؟ اگه بزارم خیلی پر ماجرا میشه
۱۱.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.