ت و نمی آیی

#تـــ❤ ـــو نمی آیی !
و از روزنه ی مه گرفته ی دیدگانم
شاید
شاید
در چاردیواری‌ گنگ زمان انتظار بیهوده باشد
اما نه بیهوده نیست
جهان من و تو
گوی دوار کوچکیست
خودت را به هر راه بزنی
به بن بستی میرسی که دیوارهایش پر از نقاشیهای سیاه و سپید خاطره هایمان است
آنجا که نمیتوانی قلبت را سرکوب کنی
و چهار ستون بدنت
آوار و فروپاشی احساست را تحمل نمی کند
باور کنی یا نکنی
بخواهی یا نخواهی فرقی نمی کند
اختیار با تو نیست
اختیار بامن نیست
زیرا هیچ جای زمان
فراموشی حافظه عشق را پاک نمی کند
مجبوری از همان نیمه ی نرفته راه
باز گردی
وقتی دلتنگی زانوهایت را سست می کند
و شانه هایت
از لرزش به بید مجنون طعنه می زند
وصدای هق هق
گوش تمام ثانیه ها را آزار می دهد
ما از هم نرفته ایم
چون عشق هرگز رفتنی نیست
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۱)

می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشتروی تختی با رقیبان می نشی...

دوســت داشتنت رادو قسمـــــــــت ڪردم ،تا همدر دلم باشےهم در...

زندگی... خنده‌ی یک شاپرک است برگل ناززندگی..رقصِ دل انگیزِ خ...

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی خالق هر لحظه از این عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط