پارت بیست و ششم دوست دخترم باش😍
پارت بیست و ششم دوست دخترم باش😍
پارت تهیونگ
خیلی نگران رفتم بیرون و دور و بر رو نگاه کردم
#ای خدا کجا رفته رزی
رفتم تو حیاط و دنبال رزی اما هرچی گشتم پیداش نکردم
#یعنی کجا میتونه رفته باشع؟
دیگه نا امید شدم و خواستن برگردم که دیدم چیزی داره اونطرف میدرخشه
رفتم دنبالش و فهمیدم یه چیزی هست که انعکاس نور بهش خورده
رفتم میون باغچه که یکدفعه یجی از داخل خونه صدام زد
@کجایی ته آلان سرما میخوری بیا تو
مونده موندم چیکار کنم ولی ولی رزی کجا میتونه رفته باشه؟؟؟؟
@تهیونگگگگگ
خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم
#اومدم
به داخل خونه رفتم و دیدم یجی دو تا قهوه درست کرده
اون هنوز به عنوان پسرخالش نمیشناسه
یعنی نمیدونه من قهوه دوست ندارم؟؟
#چیه یجی من قهوه دوست ندارم
سریع یجی از روی مبل بلند شد و گفت
@وااای تهیونگ من خیلی معذرت میخوام نمیدونستم قهوه دوس نداری
با حالتی تمسخر آمیز گفتم
#اینو معمولا همه میدونن
تا اینو گفتم نشست و گفت
@حالا نمیشه ایندفعه رو بخاطر من بخوری؟؟؟؟ناراحت میشما؟؟؟
میترسیدم اگه بهش چیزی بگم باز بهش بربخوره فکرای بدی به ذهنش برسه خیلی دختر لوس و ننری بود واسه همین گفتم
#باشه فقط بخاطر تو
نشستم لیوان قهوه رو برداشتم که قهوه دستشو گذاشت روی دستم وگفت
@نههه این نهه.....این یکی مال توعه
با این حرکتش تعجب کردم و گفتم
#وااا چه فرقی میکنه باشه😁
@نه خب چون این لیوان رو روی میز دیدم فکر کردم مال توعه واسه همین تو این لیوان برات درست کردم راس میگی چه فرقی داره بیا این لیوانو بخور
#نه مرسی بابت قهوه
قهوه خوردم که یکم بعد سرم سنگین شد خوابم برد
فلش بک یجی
دیدم تهیونگ بیرونه و نگران رزی
واسه همین یه قرص آرامبخش و خواب آور رو داخل لیوان قهوه ای ریختم و گذاشتم رو میز و صداش زدم که بیاد
پارت رزی
واااای چه حسی عجیبی داره اینجا
اینجا کجاست؟؟؟
یکم چشمام رو باز کردم و با دیدن چیزی که دیدم جیغم رفت تو هوا
........
پایان پارت بیست و ششم
لایک و فالو یادتون نره😍
پارت تهیونگ
خیلی نگران رفتم بیرون و دور و بر رو نگاه کردم
#ای خدا کجا رفته رزی
رفتم تو حیاط و دنبال رزی اما هرچی گشتم پیداش نکردم
#یعنی کجا میتونه رفته باشع؟
دیگه نا امید شدم و خواستن برگردم که دیدم چیزی داره اونطرف میدرخشه
رفتم دنبالش و فهمیدم یه چیزی هست که انعکاس نور بهش خورده
رفتم میون باغچه که یکدفعه یجی از داخل خونه صدام زد
@کجایی ته آلان سرما میخوری بیا تو
مونده موندم چیکار کنم ولی ولی رزی کجا میتونه رفته باشه؟؟؟؟
@تهیونگگگگگ
خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم
#اومدم
به داخل خونه رفتم و دیدم یجی دو تا قهوه درست کرده
اون هنوز به عنوان پسرخالش نمیشناسه
یعنی نمیدونه من قهوه دوست ندارم؟؟
#چیه یجی من قهوه دوست ندارم
سریع یجی از روی مبل بلند شد و گفت
@وااای تهیونگ من خیلی معذرت میخوام نمیدونستم قهوه دوس نداری
با حالتی تمسخر آمیز گفتم
#اینو معمولا همه میدونن
تا اینو گفتم نشست و گفت
@حالا نمیشه ایندفعه رو بخاطر من بخوری؟؟؟؟ناراحت میشما؟؟؟
میترسیدم اگه بهش چیزی بگم باز بهش بربخوره فکرای بدی به ذهنش برسه خیلی دختر لوس و ننری بود واسه همین گفتم
#باشه فقط بخاطر تو
نشستم لیوان قهوه رو برداشتم که قهوه دستشو گذاشت روی دستم وگفت
@نههه این نهه.....این یکی مال توعه
با این حرکتش تعجب کردم و گفتم
#وااا چه فرقی میکنه باشه😁
@نه خب چون این لیوان رو روی میز دیدم فکر کردم مال توعه واسه همین تو این لیوان برات درست کردم راس میگی چه فرقی داره بیا این لیوانو بخور
#نه مرسی بابت قهوه
قهوه خوردم که یکم بعد سرم سنگین شد خوابم برد
فلش بک یجی
دیدم تهیونگ بیرونه و نگران رزی
واسه همین یه قرص آرامبخش و خواب آور رو داخل لیوان قهوه ای ریختم و گذاشتم رو میز و صداش زدم که بیاد
پارت رزی
واااای چه حسی عجیبی داره اینجا
اینجا کجاست؟؟؟
یکم چشمام رو باز کردم و با دیدن چیزی که دیدم جیغم رفت تو هوا
........
پایان پارت بیست و ششم
لایک و فالو یادتون نره😍
۵.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.