اولین روز است که بی گهواره می گردی علی
اولین روز است که بی گهواره می گردی علی
یک شبه مادر برای خود شده مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علی
بیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس مه پیچیدی به تیر
دست را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
#حسن_لطفی
#علی_اصغر
یک شبه مادر برای خود شده مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علی
بیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس مه پیچیدی به تیر
دست را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
#حسن_لطفی
#علی_اصغر
۲.۵k
۱۶ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.