لحظه عاشقی. . پارت۱۸
#لحظه_عاشقی. . پارت۱۸
عمر :که یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیع:وایی دروک اومد
عمر:وایی سوسن اومد
رفتیم درو باز کردیم هر دو تاشون بودن
اسیه:سلام
دروک و سوسن :سلام
عمر:سلام
دروک و سوسن :سلام
دروک :ما دیگه بریم بیا اسیه
اسیه:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم
پاساژ پیاده شدیم رفتیم تو
دروک داشت واسه خودش لباس انتخاب میکرد
منم نشسته بودم رو صندلی
که یهو سارپ رو دیدم اومد صندلی رو بروم نشست
نگاهای سارپ بد جور منو اذیت میکرد
سارپ :رفتم پاساژ یه دوری بزنم
که اسیه رو هم دیدم خیلی خوشگل بود
مخصوصا با اون نیم تنه ای که پوشیده بود
انگاری با دروک اومده بودن برای خرید لباس
سارپ :اینا از کی اینقدر نزدیک هم شدن باید از هم دورشون کنم
اسیع:دروک میشه از اینجا بریم (اروم )
دروک:چرا؟
اسیع:همونجوری
دروک:خب بگو چرا ؟
اسیع:نگاه های سارپ منو اذیت میکنم
دروک :باشه بریم
سارپ:سلام اسیع خوبی
اسیع :مرسی کاری داشتی
سارپ:فردا که پارتی داریم پسفردا میشه بیای خونمون ریاضی کار کنیم
اسیع:الان خوب شد (اروم زیر لب)
سارپ :چیزی گفتی
اسیع:نه
سارپ :خب میای ؟
دروک:قرارع پسفردا منو اسیه باهم کار کنیم
سارپ:خدا لعنت کنه (اروم زیر لب)
دروک:چیزی گفتی؟
سارپ:نه . پس واسه یه روز دیگه منو اسیه باهم کار کنیم خدافظ
دروک و اسیع:خدافظ
بعد ۲ساعت
اسیع :لباس هامونوو انتخاب کردیم
#ادامه_دارع
عمر :که یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیع:وایی دروک اومد
عمر:وایی سوسن اومد
رفتیم درو باز کردیم هر دو تاشون بودن
اسیه:سلام
دروک و سوسن :سلام
عمر:سلام
دروک و سوسن :سلام
دروک :ما دیگه بریم بیا اسیه
اسیه:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم
پاساژ پیاده شدیم رفتیم تو
دروک داشت واسه خودش لباس انتخاب میکرد
منم نشسته بودم رو صندلی
که یهو سارپ رو دیدم اومد صندلی رو بروم نشست
نگاهای سارپ بد جور منو اذیت میکرد
سارپ :رفتم پاساژ یه دوری بزنم
که اسیه رو هم دیدم خیلی خوشگل بود
مخصوصا با اون نیم تنه ای که پوشیده بود
انگاری با دروک اومده بودن برای خرید لباس
سارپ :اینا از کی اینقدر نزدیک هم شدن باید از هم دورشون کنم
اسیع:دروک میشه از اینجا بریم (اروم )
دروک:چرا؟
اسیع:همونجوری
دروک:خب بگو چرا ؟
اسیع:نگاه های سارپ منو اذیت میکنم
دروک :باشه بریم
سارپ:سلام اسیع خوبی
اسیع :مرسی کاری داشتی
سارپ:فردا که پارتی داریم پسفردا میشه بیای خونمون ریاضی کار کنیم
اسیع:الان خوب شد (اروم زیر لب)
سارپ :چیزی گفتی
اسیع:نه
سارپ :خب میای ؟
دروک:قرارع پسفردا منو اسیه باهم کار کنیم
سارپ:خدا لعنت کنه (اروم زیر لب)
دروک:چیزی گفتی؟
سارپ:نه . پس واسه یه روز دیگه منو اسیه باهم کار کنیم خدافظ
دروک و اسیع:خدافظ
بعد ۲ساعت
اسیع :لباس هامونوو انتخاب کردیم
#ادامه_دارع
۳.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.