✔ ️هروله حضرت زینب سلام الله علیها در عاشورا
✔ ️هروله حضرت زینب سلام الله علیها در عاشورا
ولما سقط الإمام الحسین علیهالسلام علی الأرض خرجت السیدة زینب من باب الخیمة نحو المیدان ، وهی تنادی : وا أخاه ، واسیداه ، وا أهل بیتاه ، لیت السماء أطبقت علی الأرض ، ولیت الجبال تدکدکت علی السهل.
ثم وجهت کلامها إلی عمر بن سعد ، وقالت : یا بن سعد! أیقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إلیه؟!
فلم یجبها عمر بشیء.
فنادت : ویحکم!! ما فیکم مسلم؟!
فلم یجبها أحد بشیء.
ثم انحدرت نحو المعرکة وهی ترکض مسرعةً ، فتارةً تعثر بأذیالها ، وتارةً تسقط علی وجهها من عظم دهشتها حتی وصلت إلی وسط المعرکة ، فجعلت تنظر یمیناً وشمالاً ، فرأت أخاها الحسین علیهالسلام مطروحاً علی وجه الأرض ، وهو یخور فی دمه ، ویقبض یمیناً وشمالاً ، ویجمع رجلاً ویمد أخری ، والدماء تسیل من جراحاته ، فجلست عنده وطرحت نفسها علی جسده الشریف ، وجعلت تقول:
ءأنت الحسین؟!
ءأنت أخی؟!
ءأنت ابن أمی؟!
ءأنت نور بصری؟!
ءأنت مهجة فؤادی؟!
ءأنت حمانا؟!
ءأنت رجانا؟!
ءأنت ابن محمد المصطفی؟!
ءأنت ابن علی المرتضی؟!
ءأنت ابن فاطمة الزهراء؟ (الی آخر الحدیث)
◼ ️وقتی که حضرت امام حسین سلام الله علیه بر زمین افتاد ؛ حضرت زینب صلوات الله علیها از خیمه به سمت میدان حرکت کرده و فریاد میزد:
وای برادرم، وای سرورم، وای ای خاندانم، کاش آسمان بر زمین سقوط می کرد و ای کاش کوه ها بر بیابان ها میریخت.
سپس روی سخن را به عمر بن سعد (لعنه الله) کرد و فرمود:
ای پسر سعد! ایستاده ای و کشته شدن اباعبدالله را تماشا می کنی؟
عمر سعد پاسخی به او نداد.
سپس به لشکر خطاب کرد: وای بر شما که حتی یک #مسلمان در میان شما نیست
باز هم کسی پاسخ آن حضرت را نداد.
سپس به وسط میدا جنگ دوید و چنان به سرعت میرفت که پای او به دامان لباسش گیر میکرد و از شدت هیجان و اضطراب به زمین می خورد و بر میخواست تا اینکه به وسط میدان رسید و پیوسته به چپ و راست نگاه می کرد تا اینکه برادر خود امام حسین (صلوات الله علیه) را غرق در خون دید که به خود می پیچد و دست چپ و راست خود را باز و بسته کرده؛ گاه یک پا را جمع و پای دیگر را باز می کرد و از زخم هایش خون جاری بود؛ زینب کبری (صلوات الله علیها) در کنار او نشست و خود را بر روی او انداخت و می فرمود:
آیا تو حسینی؟
آیا تو برادر منی؟
آیا تو پسر مادر منی؟
آیا تو نور چشم منی؟
آیا تو خون قلب منی؟
آیا تو حامی مایی؟
آیا تو امید مایی؟
آیا تو فرزند محمد مصطفایی؟
آیا تو فرزند علی مرتضایی؟
آیا تو فرزند فاطمه زهرایی؟ .الخ
📓 تظلم الزهراء من اهراق دماء آل العباء ص 232 ، چاپ بیروت
📓 زینب الکبری علیها السلام من المهد الی اللحد
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن
ولما سقط الإمام الحسین علیهالسلام علی الأرض خرجت السیدة زینب من باب الخیمة نحو المیدان ، وهی تنادی : وا أخاه ، واسیداه ، وا أهل بیتاه ، لیت السماء أطبقت علی الأرض ، ولیت الجبال تدکدکت علی السهل.
ثم وجهت کلامها إلی عمر بن سعد ، وقالت : یا بن سعد! أیقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إلیه؟!
فلم یجبها عمر بشیء.
فنادت : ویحکم!! ما فیکم مسلم؟!
فلم یجبها أحد بشیء.
ثم انحدرت نحو المعرکة وهی ترکض مسرعةً ، فتارةً تعثر بأذیالها ، وتارةً تسقط علی وجهها من عظم دهشتها حتی وصلت إلی وسط المعرکة ، فجعلت تنظر یمیناً وشمالاً ، فرأت أخاها الحسین علیهالسلام مطروحاً علی وجه الأرض ، وهو یخور فی دمه ، ویقبض یمیناً وشمالاً ، ویجمع رجلاً ویمد أخری ، والدماء تسیل من جراحاته ، فجلست عنده وطرحت نفسها علی جسده الشریف ، وجعلت تقول:
ءأنت الحسین؟!
ءأنت أخی؟!
ءأنت ابن أمی؟!
ءأنت نور بصری؟!
ءأنت مهجة فؤادی؟!
ءأنت حمانا؟!
ءأنت رجانا؟!
ءأنت ابن محمد المصطفی؟!
ءأنت ابن علی المرتضی؟!
ءأنت ابن فاطمة الزهراء؟ (الی آخر الحدیث)
◼ ️وقتی که حضرت امام حسین سلام الله علیه بر زمین افتاد ؛ حضرت زینب صلوات الله علیها از خیمه به سمت میدان حرکت کرده و فریاد میزد:
وای برادرم، وای سرورم، وای ای خاندانم، کاش آسمان بر زمین سقوط می کرد و ای کاش کوه ها بر بیابان ها میریخت.
سپس روی سخن را به عمر بن سعد (لعنه الله) کرد و فرمود:
ای پسر سعد! ایستاده ای و کشته شدن اباعبدالله را تماشا می کنی؟
عمر سعد پاسخی به او نداد.
سپس به لشکر خطاب کرد: وای بر شما که حتی یک #مسلمان در میان شما نیست
باز هم کسی پاسخ آن حضرت را نداد.
سپس به وسط میدا جنگ دوید و چنان به سرعت میرفت که پای او به دامان لباسش گیر میکرد و از شدت هیجان و اضطراب به زمین می خورد و بر میخواست تا اینکه به وسط میدان رسید و پیوسته به چپ و راست نگاه می کرد تا اینکه برادر خود امام حسین (صلوات الله علیه) را غرق در خون دید که به خود می پیچد و دست چپ و راست خود را باز و بسته کرده؛ گاه یک پا را جمع و پای دیگر را باز می کرد و از زخم هایش خون جاری بود؛ زینب کبری (صلوات الله علیها) در کنار او نشست و خود را بر روی او انداخت و می فرمود:
آیا تو حسینی؟
آیا تو برادر منی؟
آیا تو پسر مادر منی؟
آیا تو نور چشم منی؟
آیا تو خون قلب منی؟
آیا تو حامی مایی؟
آیا تو امید مایی؟
آیا تو فرزند محمد مصطفایی؟
آیا تو فرزند علی مرتضایی؟
آیا تو فرزند فاطمه زهرایی؟ .الخ
📓 تظلم الزهراء من اهراق دماء آل العباء ص 232 ، چاپ بیروت
📓 زینب الکبری علیها السلام من المهد الی اللحد
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن
۱.۹k
۰۳ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.