ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم

.......
ناز کمتر کن، که من اهل تمنّا نیستم
زنده با عشقم، اسیر سود و سودا نیستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا، نادیده ای
تا بدانی اینقدر ها هم شکیبا نیستم

دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم، کز آنها نیستم

دل بدست آور شوی با مهربانیهای خویش
لیکن آنروزی که من دیگر بدنیا نیستم

هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم.....
دیدگاه ها (۳)

.......آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگوآنقَدَر دوری تو ...

........شانه‌هایت هست خانم، کوه می‌خواهم چه کار؟زلف وا کن، ج...

.......لبهای غزلخوان تو را بوسه زنم سختمدهوش نفسهای تو این ع...

......خــدا کند که مــرا ناگهان رهـا نکنیبمان که قلب مرا از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط