𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴
پ.ک: اها، اقای کلر شما میتونید برید این دختر خانم چند وقتی مهمان ما هستن تا بتونیم براشون راه برگشت رو پیدا کنیم
اجوشی: چشم سرورم
(رفت)
پ.ک: خب دختر جون من میدونم از کجا اومدی اما نمیدونم چطوری ولی یکی رو میشناسم که خوب میدونه چطوری اومدی اما باید یکم اینجا توی قصر مهمان باشی تا اون شخص بیاد.
+ اما مادر و خواهرم چی میشن اونا نگرانم میشن!
پ.ک: متاسفانه کاری نمیشه کرد الان هم خدمتکار اتاق مهمان رو نشونت میده برو و کمی استراحت کن؛
.........
+ اینجا چه شهریه ؟
″شهر موجودات انسان نما از یه برده گرفته تا خود شاه″
+ چیی؟ ینی پادشاه هم یه موجود انسان نماعه؟(متعجب)
″بانو لطفاً این لباس رو بپوشید و راحت باشید اما به هیچ عنوان وارد طبقه سوم نشید،من مرخص میشم کاری داشتین توی اشپزخونه هستم″
+متشکرم ″واییییی چقدر این لباس خوشگلهههههه وایییییی″
.
.
.
+″حوصلم سر رفته بود بنابراین گفتم برم توی حیاط قصر و کمی قدم بزنم وقتی وارد حیاط شدم چشمم زه یه باغ افتاد وارد باغ شدم واییی چقدر گلای قشنگی اونجا بود ماهم تو خونمون یه باغچه ی کوچولو داشتیم دلم برای مامانم و خواهرم تنگ شده ای کاش اونا هم اینجا بودن هوففف توی عمق خیالاتم بودم که چشمم به یه در ته باغچه افتاد چه قدر این در قشنگ بود خواستم برم سمتش که صدای کسی توجه م رو جلب کرد″
× رفتن به پشت اون در اخر عاقبت خوبی نداره هاا(لبخند)
+ اوو عذر میخوام نمیدونستم(خجالت زده)
× لازم به عذر خواهی نیست(خنده) تو باید اون دختری که توی جنگل گم شد باشی! من بورام،جئون بورا پرنسس اینجا(لبخند)
+ اوو خوشبختم بانوی من منم ا.ت هستم پارک ا.ت
× اوووو دختر جون لازم نیست رسمی صدام کنی یا رسمی باهام کرف بزنی من بدم میاد بهم بگو بورا ، بیا دوست بشیم
+ موافقم (لبخند) راستی لبخندت هم خیلی زیباست
× واقعا!! حتی همسرم هم تاحالا اینو بهم نگفته بود(اخم کیوت و خنده)
+ خوشحالم اولین نفرم که بهت میگم
اسلاید ۲ لباسی که خدمتکار به ا.ت داد
اسلاید ۳ خود ا.ت و مدل موهاش
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴
پ.ک: اها، اقای کلر شما میتونید برید این دختر خانم چند وقتی مهمان ما هستن تا بتونیم براشون راه برگشت رو پیدا کنیم
اجوشی: چشم سرورم
(رفت)
پ.ک: خب دختر جون من میدونم از کجا اومدی اما نمیدونم چطوری ولی یکی رو میشناسم که خوب میدونه چطوری اومدی اما باید یکم اینجا توی قصر مهمان باشی تا اون شخص بیاد.
+ اما مادر و خواهرم چی میشن اونا نگرانم میشن!
پ.ک: متاسفانه کاری نمیشه کرد الان هم خدمتکار اتاق مهمان رو نشونت میده برو و کمی استراحت کن؛
.........
+ اینجا چه شهریه ؟
″شهر موجودات انسان نما از یه برده گرفته تا خود شاه″
+ چیی؟ ینی پادشاه هم یه موجود انسان نماعه؟(متعجب)
″بانو لطفاً این لباس رو بپوشید و راحت باشید اما به هیچ عنوان وارد طبقه سوم نشید،من مرخص میشم کاری داشتین توی اشپزخونه هستم″
+متشکرم ″واییییی چقدر این لباس خوشگلهههههه وایییییی″
.
.
.
+″حوصلم سر رفته بود بنابراین گفتم برم توی حیاط قصر و کمی قدم بزنم وقتی وارد حیاط شدم چشمم زه یه باغ افتاد وارد باغ شدم واییی چقدر گلای قشنگی اونجا بود ماهم تو خونمون یه باغچه ی کوچولو داشتیم دلم برای مامانم و خواهرم تنگ شده ای کاش اونا هم اینجا بودن هوففف توی عمق خیالاتم بودم که چشمم به یه در ته باغچه افتاد چه قدر این در قشنگ بود خواستم برم سمتش که صدای کسی توجه م رو جلب کرد″
× رفتن به پشت اون در اخر عاقبت خوبی نداره هاا(لبخند)
+ اوو عذر میخوام نمیدونستم(خجالت زده)
× لازم به عذر خواهی نیست(خنده) تو باید اون دختری که توی جنگل گم شد باشی! من بورام،جئون بورا پرنسس اینجا(لبخند)
+ اوو خوشبختم بانوی من منم ا.ت هستم پارک ا.ت
× اوووو دختر جون لازم نیست رسمی صدام کنی یا رسمی باهام کرف بزنی من بدم میاد بهم بگو بورا ، بیا دوست بشیم
+ موافقم (لبخند) راستی لبخندت هم خیلی زیباست
× واقعا!! حتی همسرم هم تاحالا اینو بهم نگفته بود(اخم کیوت و خنده)
+ خوشحالم اولین نفرم که بهت میگم
اسلاید ۲ لباسی که خدمتکار به ا.ت داد
اسلاید ۳ خود ا.ت و مدل موهاش
۱.۶k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.