P50
ادوارد : هانتر مادرت و کشته
خشکم زد ..... با شنیدن حرفش انگار یه سطل اب یخ روم خالی شده باشه یخ کردم ..... چطور میتونست از مادر من سواستفاده کنه ؟؟ .....تک خنده ای کردم و کنایه دار برگشتم و گفتم : چیه ؟؟ خودت نتونستی از شرش خلاص شی میخوام منو بکشی وسط ....
وسط و حرفم پرید و فریاد زد : تهیونگ (باداد)
با فریادش سکوت کردم اما همچنان دستم مشت و مشت تر میشد .... نفس کلافه ای کشید ، بعدم از جاش بلند شد و صورتمو تو دستاش گرفت ....
ادوارد : چشماتو باز کن .... همیشه دشمن آدم اونیه که نزدیکشع ..... چرا نمیبینی ؟؟ بفهم پسر .....
موهامو کمی عقب زد و اینبار در حالی که تو چشمای عصبیم زل میزد با لحن مهربون تری ادامه داد : خودت برو ببین ..... دیگه با توعه ....
(ا/ت ویو)
هوا تاریک و سرد شده بود و من از سرما بازوهام رو بغل کرده بودم و همینطور که دنبال هانتر میرفتم آستین لباسش رو کشیدم و گفتم : هانتر صبر کن
هانتر : ا/ت یزره دیگه بیا
سرجام وایسادم و به اطراف زل زدم و ترسیده گفتم : چرا .... کجا داریم میریم ..... چرا چیزی بهم نمیگی ؟؟
هانتر هم وایساد و کلافه دستی توی موهاش کشید و نفسشو با حرص بیرون داد که دوباره اسمشو صدا زدم ....
ا/ت : هانتر
کمی مکث کرد و بعد دستشو رو شونه هام گذاشت ....
هانتر : ا/ت دارم میبرمت بیرون
با شنیدن حرفش تقریبا با صدای بلند گفتم : چی ؟؟
هانتر سریع دستشو روی دهنم گذاشت و گفت : هیس .... خواهش میکنم داد نزن
سرمو به معنی تایید تکون دادم که آروم دستشو برداشت ....
ا/ت : حتما کار اون جینه .....
اما هنوز حرفم تموم نشده بود که وسط حرفم پرید و گفت : نه ا/ت ..... این خواسته تهیونگ هیونگه
با تعجب و پرسشگر پرسیدم : تهیونگ ؟؟
هانتر سرشو به معنی تایید تکون داد اما تا اومد حرفی بزنه در حیاط پشتی با ضربه محکمی باز شد و محکم به دیوار خورد که از صداش جمع شدم .... اما همین که دوباره نگاهمو به در دادم تهیونگ رو دیدم که با چشم های سرخ به هانتر زل زده بود و اسلحه رو به سمتش گرفته بود .....
تهیونگ : از ا/ت دور شو عوضی (باداد)
هانتر شوکه شده کمی عقب رفت و در حالی که دستاشو به نشونه آروم باش بالا میاورد گفت : تهیونگ .... خودت گفتی که من ......
اما صدای تهیونگ اجازه تموم شدن حرفش رو نداد و با فریاد گفت : بهت میگم ازش فاصله بگیر (باداد)
من به جای هانتر اروم جلو رفتم و گفتم : تهیونگ اروم باش ..... این چه دستت ؟؟
اما تهیونگ بدون اینکه توجهی به من بکنه با خشم و چشم های اشکی رو به هانتر ادامه داد : مامانمو با همین کشیدی ؟؟
حس میکردم گوش هام اشتباه شنیده .....متعجب به صورت هانتر زل زدم ..... نمیتونستم بفهم دقیقا چخبره
هانتر متعجب و ترسیده گفت : راجب چی حرف میزنی ؟؟
همون لحظه ویکتور و جین با عجله اومدن و خودشونو به ما رسوندن ....
جین نفس نفس زنان گفت : داری چیکار میکنی ..... دیوونه شدی ؟؟
تهیونگ تک خنده ای کرد و گفت : دیوونه ؟؟ اره دیوونه شدم ..... دیوونه کشیدن قاتل مادرممم (باداد)
ویکتور اما متعجب تر از جین گفت : تهیونگ این دروغه .... به تو .....
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که با صدای دادی که از داخل اومد همه نگاه ها اونطرف رفت ....
ادوارد : بهشون توجه نکن دارن بهت دروغ میگن
خشکم زد ..... با شنیدن حرفش انگار یه سطل اب یخ روم خالی شده باشه یخ کردم ..... چطور میتونست از مادر من سواستفاده کنه ؟؟ .....تک خنده ای کردم و کنایه دار برگشتم و گفتم : چیه ؟؟ خودت نتونستی از شرش خلاص شی میخوام منو بکشی وسط ....
وسط و حرفم پرید و فریاد زد : تهیونگ (باداد)
با فریادش سکوت کردم اما همچنان دستم مشت و مشت تر میشد .... نفس کلافه ای کشید ، بعدم از جاش بلند شد و صورتمو تو دستاش گرفت ....
ادوارد : چشماتو باز کن .... همیشه دشمن آدم اونیه که نزدیکشع ..... چرا نمیبینی ؟؟ بفهم پسر .....
موهامو کمی عقب زد و اینبار در حالی که تو چشمای عصبیم زل میزد با لحن مهربون تری ادامه داد : خودت برو ببین ..... دیگه با توعه ....
(ا/ت ویو)
هوا تاریک و سرد شده بود و من از سرما بازوهام رو بغل کرده بودم و همینطور که دنبال هانتر میرفتم آستین لباسش رو کشیدم و گفتم : هانتر صبر کن
هانتر : ا/ت یزره دیگه بیا
سرجام وایسادم و به اطراف زل زدم و ترسیده گفتم : چرا .... کجا داریم میریم ..... چرا چیزی بهم نمیگی ؟؟
هانتر هم وایساد و کلافه دستی توی موهاش کشید و نفسشو با حرص بیرون داد که دوباره اسمشو صدا زدم ....
ا/ت : هانتر
کمی مکث کرد و بعد دستشو رو شونه هام گذاشت ....
هانتر : ا/ت دارم میبرمت بیرون
با شنیدن حرفش تقریبا با صدای بلند گفتم : چی ؟؟
هانتر سریع دستشو روی دهنم گذاشت و گفت : هیس .... خواهش میکنم داد نزن
سرمو به معنی تایید تکون دادم که آروم دستشو برداشت ....
ا/ت : حتما کار اون جینه .....
اما هنوز حرفم تموم نشده بود که وسط حرفم پرید و گفت : نه ا/ت ..... این خواسته تهیونگ هیونگه
با تعجب و پرسشگر پرسیدم : تهیونگ ؟؟
هانتر سرشو به معنی تایید تکون داد اما تا اومد حرفی بزنه در حیاط پشتی با ضربه محکمی باز شد و محکم به دیوار خورد که از صداش جمع شدم .... اما همین که دوباره نگاهمو به در دادم تهیونگ رو دیدم که با چشم های سرخ به هانتر زل زده بود و اسلحه رو به سمتش گرفته بود .....
تهیونگ : از ا/ت دور شو عوضی (باداد)
هانتر شوکه شده کمی عقب رفت و در حالی که دستاشو به نشونه آروم باش بالا میاورد گفت : تهیونگ .... خودت گفتی که من ......
اما صدای تهیونگ اجازه تموم شدن حرفش رو نداد و با فریاد گفت : بهت میگم ازش فاصله بگیر (باداد)
من به جای هانتر اروم جلو رفتم و گفتم : تهیونگ اروم باش ..... این چه دستت ؟؟
اما تهیونگ بدون اینکه توجهی به من بکنه با خشم و چشم های اشکی رو به هانتر ادامه داد : مامانمو با همین کشیدی ؟؟
حس میکردم گوش هام اشتباه شنیده .....متعجب به صورت هانتر زل زدم ..... نمیتونستم بفهم دقیقا چخبره
هانتر متعجب و ترسیده گفت : راجب چی حرف میزنی ؟؟
همون لحظه ویکتور و جین با عجله اومدن و خودشونو به ما رسوندن ....
جین نفس نفس زنان گفت : داری چیکار میکنی ..... دیوونه شدی ؟؟
تهیونگ تک خنده ای کرد و گفت : دیوونه ؟؟ اره دیوونه شدم ..... دیوونه کشیدن قاتل مادرممم (باداد)
ویکتور اما متعجب تر از جین گفت : تهیونگ این دروغه .... به تو .....
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که با صدای دادی که از داخل اومد همه نگاه ها اونطرف رفت ....
ادوارد : بهشون توجه نکن دارن بهت دروغ میگن
- ۲.۹k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط