من دختر دردهای به استخوان رسیده بودم که تو را میان آغوش ه

من دختر دردهای به استخوان رسیده بودم که تو را میان آغوش های بی مِهر دیگران جست و جو میکردم..
من دختر درد های به استخوان رسیده بودم و
"دوستت دارم هایت ‌"‌هیچ کجایِ زندگیم به گوش نمیرسید..
من دختر دردهای به استخوان رسیده بودم
و دکتر برایم خیال راحت تجویز میکرد
و حواس هیچ جامعه ی پزشکی جمع این نبود‌ ‌دلی که جایی در سینه ی خودش هم ندارد
خیال راحت را از کجا پیدا کند اخر؟!‌
اصلا میدانی؟!‌
دکتر رو به مادرم میگفت :‌
حالش خوب میشود..
روحش را در دستت بگیر
و مادرم
آخ مادرم..
برای روح نداشته ام
چه نوازش هایی را نثارم کرد..
چه شب هایی را برایم قرآن خواند
و موهای پریشانم را در لابلای انگشتانش زیرو رو میکرد..
من دختر دردهای به استخوان رسیده بودم
و پدر دنبال براورده کردن ارزوهای بچگیم بود و کمرش زیرِ بارِ سیلِ اشکهایم خم شده بود..
هیچکس نمیدانست و تو میدانستی
که من کجا دنبالت میگشتم..
کدام عطر را کجا جست و جو کردم..
کدام هوا را جای تو هم کشاندم به ریه هایم و باز هم نفسهایم پرت اسمان میشدند جای صورتت..
هیچکس نمیدانست
و تو میدانستی که
من همان دختر دردهای به استخوان رسیده ام
و هنوز امید دارم
...
دیدگاه ها (۳)

وقتی که دلتنگ می شویتمام جهان را هم به تو هدیه دهندبی فایده ...

من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزن...

سی سال ازبرگ خزان درختم افتادوسالها ازپی هم میگذرندوانگارهمی...

آخرین تیر..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط