گمشده( پارت ۱۲ )
مگومی ویو:
آروم هستی رو به خودم تکیه دادم..زیاد بلد نبودم ابراز احساسات کنم ولی خب میخواستم هرطور شده بهش آرامش بدم
هستی ویو:
با دستی که دور شونه هام حلقه شد یکم تعجب کردم..مگومی منو به خودش تکیه داد..آروم سرمو گذاشتم رو شونش
هستی: ممنونم مگومی..
مگومی: هوم..قابلی نداشت..لبخند ملیح*
چند ساعت بعد*
باران ویو:
کجا موندن پس..چرا نمیان..دارم از استرس دق میکنم یعنی چی شده..چرا نمیان..الانه که بزنم زیر گریه
گوجو: عام..باران؟
باران:...
گوجو: باراانن؟؟؟
گوجو ویو:
فک کنم انقدر تو فکره صدامو نمیشنوه..
باران: پس چرا نمیان..خیلی دیر شده..
گوجو: مگومی باهاشه نگران نباش
تو همون لحظه دو کفتر عاش..چیز هستی و مگومی اومدن*
هستی: ب..باران؟
باران با سرعت نور پرید بغل هستی*
باران: دیگه نبینم اینطوری غیبت بزنه هاااا داشتم میمردم از استرس..بغض*
هستی: قربونت برم من..من همینجام..
مگومی داشت بهشون نگاه میکرد*
گوجو: خوشحالم که حالت خوبه هستی..
هستی: خب..یکم بهترم..درسته خواهرم رفته ولی من هنوز تو خاطراتم دارمش..
مگومی لبخند میزنه*
مگومی: درسته..
گوجو که پراش ریخته مگومی لبخند زده*
گوجو: اینهمه بچه بزرگ کن یه بار به من نخندید... حالا همینطوری داره زن میگیره...
هستی: ععععع سنسهههههعهههه
مگومی: ارتش شینیگامی هااااااااا
گوجو: بابا گوه خوردم چرا جدی میگیرین شماااااا
و افسانه ها میگن هستی و مگومی ا شینیگامی هاشون کل جوجوتسو رو دنبال گوجو دویدن*
دوستان نویسنده جدید داریممنم
این پارتو اون نوشته.
حمایت ها کمه ها....
آروم هستی رو به خودم تکیه دادم..زیاد بلد نبودم ابراز احساسات کنم ولی خب میخواستم هرطور شده بهش آرامش بدم
هستی ویو:
با دستی که دور شونه هام حلقه شد یکم تعجب کردم..مگومی منو به خودش تکیه داد..آروم سرمو گذاشتم رو شونش
هستی: ممنونم مگومی..
مگومی: هوم..قابلی نداشت..لبخند ملیح*
چند ساعت بعد*
باران ویو:
کجا موندن پس..چرا نمیان..دارم از استرس دق میکنم یعنی چی شده..چرا نمیان..الانه که بزنم زیر گریه
گوجو: عام..باران؟
باران:...
گوجو: باراانن؟؟؟
گوجو ویو:
فک کنم انقدر تو فکره صدامو نمیشنوه..
باران: پس چرا نمیان..خیلی دیر شده..
گوجو: مگومی باهاشه نگران نباش
تو همون لحظه دو کفتر عاش..چیز هستی و مگومی اومدن*
هستی: ب..باران؟
باران با سرعت نور پرید بغل هستی*
باران: دیگه نبینم اینطوری غیبت بزنه هاااا داشتم میمردم از استرس..بغض*
هستی: قربونت برم من..من همینجام..
مگومی داشت بهشون نگاه میکرد*
گوجو: خوشحالم که حالت خوبه هستی..
هستی: خب..یکم بهترم..درسته خواهرم رفته ولی من هنوز تو خاطراتم دارمش..
مگومی لبخند میزنه*
مگومی: درسته..
گوجو که پراش ریخته مگومی لبخند زده*
گوجو: اینهمه بچه بزرگ کن یه بار به من نخندید... حالا همینطوری داره زن میگیره...
هستی: ععععع سنسهههههعهههه
مگومی: ارتش شینیگامی هااااااااا
گوجو: بابا گوه خوردم چرا جدی میگیرین شماااااا
و افسانه ها میگن هستی و مگومی ا شینیگامی هاشون کل جوجوتسو رو دنبال گوجو دویدن*
دوستان نویسنده جدید داریممنم
این پارتو اون نوشته.
حمایت ها کمه ها....
۱.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.