رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 24
آدرینا
رفتم ساختمان مخفی وروی صندلی که باید مینشتم نشستم روبه روم صندلی دختری بود که مثل من مافیا قلب بود ازش خیلی برام تعریف کردن میگفتن رفتارش با من مونمیزنه میگفتن اگه باهاش دوسشم یکی از بهترین دوستام میشه اما من میخواستم توگروهی باشه که باهاش رقابت کنم اون موقع هست که همه میفهمن هیشکی من نمیشه
آرمیلا
از ماشین پیاده شدم امروز قراربود اون دختره رو ببینم همونی که برام ازاینکه چقدر رفتارش شبیه به منه میگفتن خیلی دوست دارم بدونم واقعا کسی توی دنیا مثل منم هست خیلی از همکارها میگفتن اگه من واون توی گروه بیفتیم دیگه کسی جلو دارمون نیست ولی من میخوام توی گروه رقیب بیوفته تابتونم باهاش رقابت کنم به سمت صندلی خونم رفتم که بشینم روبه روم صندلی اون دختره بود نگاه سنگینشو حس میکردم باهمه به عادت همیشگیم باسر سلام دادم بهش که رسیدم
پارت 24
آدرینا
رفتم ساختمان مخفی وروی صندلی که باید مینشتم نشستم روبه روم صندلی دختری بود که مثل من مافیا قلب بود ازش خیلی برام تعریف کردن میگفتن رفتارش با من مونمیزنه میگفتن اگه باهاش دوسشم یکی از بهترین دوستام میشه اما من میخواستم توگروهی باشه که باهاش رقابت کنم اون موقع هست که همه میفهمن هیشکی من نمیشه
آرمیلا
از ماشین پیاده شدم امروز قراربود اون دختره رو ببینم همونی که برام ازاینکه چقدر رفتارش شبیه به منه میگفتن خیلی دوست دارم بدونم واقعا کسی توی دنیا مثل منم هست خیلی از همکارها میگفتن اگه من واون توی گروه بیفتیم دیگه کسی جلو دارمون نیست ولی من میخوام توی گروه رقیب بیوفته تابتونم باهاش رقابت کنم به سمت صندلی خونم رفتم که بشینم روبه روم صندلی اون دختره بود نگاه سنگینشو حس میکردم باهمه به عادت همیشگیم باسر سلام دادم بهش که رسیدم
- ۲.۰k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط