اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت126

_می‌ فهمی داری چی میگی سالار؟؟ تو می‌خوای با این دختره دهاتی ازدواج کنی؟؟ اون اصلاً به لول خانوادگی ما نمی‌خوره به ایناش فکر کردی؟

با این حرف مامان اخمامو تو هم کردم و گفتم:

+ لطفاً در مورد آهو درست صحبت کن درسته که خانواده خوبی نداره اما خودش دختر خیلی خوبیه و من عاشقشم

مامان نوچ نوچی کرد و گفت :

_یعنی از بین این همه دختر تحصیل کرده و پولدار می‌خوای بری یک رعیت رو برای زن خودت انتخاب کنی؟؟

+ آره آره

_ واقعاً در شأن تو هست که چنین زنی رو برای ازدواج‌به همسری خودت در بیاری؟؟ اصلا متوجه حرفات نمی‌شم سالا

+آهو هرچی که باشه رعیت‌زاده باشه یا نجیب‌زاده اصلاً برام مهم نیست مهم اینه که من اونو دوست دارم و‌ قراره باهاش ازدواج کنم

_ چشم بابات روشن

+با بابا هم حرفامو زدم اما مثل اینکه زیاد بهش سازگار نبود و حالش بد شده یه جوری باهاش صحبت کن و راضیش کن

مامان با این حرفم عصبانی از سر جاش بلند شد و تهدید وار انگشت اشارشو روی هوا تکون می‌داد و می‌گفت:

_سالار به خدای احد و واحد شیرمو حلالت نمی‌کنم اگه بری به اون دختره پاپتی و غربتی ازدواج کنی

+باشه نکن

_حدس می‌ زدم که یه چیزایی بین تو و اون دختر وجود داره پس اینجوری با مظلوم نمایی دلتو برده درسته
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت127چشمامو محکم روی هم فشار دادم و گفتم:+ ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت128بعد از چند دقیقه آهو با سر و قیافه ی خ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت125مامان هووفی کشیدو پشت سرم وارد اتاق شد...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت124_باشه مشکلی نیست فقط از تنهایی دربیام ...

🍃

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط