pr48 S2
pr48 S2
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
فلیکس با استفاده از قدرت هاش رفت به سرزمین خودش جایی که به دنیا اومده بود و سال های زیادی اونجا زندگی کرده بود .
اون سرزمین انتهایی نداشت و بسیار بزرگ بود .
دربار هاش به سه دسته تقسیم میشن دربار زمستان که همیشه اونجا برفی و سرد هست .
دربار تابستان که تو اونجا گیاهان رشد میکنن و مرگی براشون وجود نداره .
و اما سرزمین اهن که در سال های جدید به وجود اومده و میشه تقریبا گفت از بقیه ی دربار ها قوی تره چون موجودات سرزمین تابستان یا زمستان یا بقیه ی اهالی اون دنیا اگر به اهن دست میزدند میسوخنتد و اهن براشون سمی بود.
ملکه ی سرزمین اهن یک دورگه ی انسان و فیری تابستان (به همین دلیل اهن اونو نمیسوزونه)هست که با کشتن پادشاه اهن قدرتش رو بدست اورد و ملکه ی سرزمین اهن شد و این سه سرزمین در صلح به سر میبرند .
دیگه بسههه بیخیال این چیزابشید زیاد از حد بود .
فلیکس شاهزاده ی تبعید شده ی دربار تابستان هست .
اون از سر فضولی و به طور اتفاقی شیشه ی عمر پدربزرگشرو شکوند!
پدرش با طلسم کردن قدرتش و طلسم کردن خیلی چیز های دیگه اون رو تبعید کرد اما چیزی که اینجا به نفع فلیکس بود این بود که وقتی به طور عادی کسی تبعید میشد نمیتونست هرگز دوباره سرزمین فیری هارو ببینه اما پدرش گفت اگه طلسم هاتو بتونی بشکنی میتونی دوباره مثل قبل برگردی به سرزمینت و پدرش این کارو انجام داد چون میدونست فلیکس با ندونستن اینکه چطور می تونه طلسم هارو بشکونه هرگز برنمیگرده .
اما فلیکس این کار رو انجام داد.
به همین سادگی!.
فلیکس با پنهان کاری تونست یکی از دوستای صمیمیش که رابین گودفلو نام داشت و لغبش هم پوک بود رو پیدا کنه .(پوک یکی از مقامات دربار تابستان هست )
فلیکس به پوک گفت اوه پوک چطوری؟ خیلی وقته ندیدمت!
پوک :هی فیلی چطوری؟؟(به فلیکس میگه فیلی چون خوشش میاد همینطور که پوک خیلی شوخ و جسور و خفن هست)
_هه عالی بعد این همه سال تونستم اون طلسم هم لعنتی رو بشکونمم!
_ چه عالیییی الان باید دوباره پرنس شده باشی مگه نه؟
_احتمالا همینطوره
پوک تعظیم کردو گفت از من که انتظار احترام نداری مگه نه؟
_خیر
_فیلی کوچولو انگار به چیزی میخوای نه؟
_اره رابین یه چیزی میخوام
_چی میخوای ؟
_پوک اون اصلحه ای که بهم داده بودی رو یادته؟
_اره چطور؟
_من اونو گم کردم ولی تیر هاشو داشتم میتونی پادزهر اون سمی که توی تیر رو بهم بدی؟
_اوه اونو میگی؟ نمیدونم اما میتونم برات گیر بیارمش.
_تا کی باید منتظر بمونم؟؟
_نمیدونم ولی بیشتر از یک روز طول نمی کشه .
_خب حداقل منو یه جایی ببر که اونجا یکم استراحت کنم .پوک توهیچ کلبه ای وسط جنگل نداری؟
_چرا دارم بیا ببرمت اونجا.
رابین فلیکس رو برد به کلبه ای که داخل جنگل داشت و رفت فلیکس رفت تو اتاقی که انگار مال پوک بود .
کلی اصلحه سرد کنار دیوار بود و اتاق پر از گل بود یک تخت نرم اون کنار بود و یک کمد که چند تا کتاب خاک خورده توی کمد بود .
رفت روی تخت دراز کشید و خوابید.
((بزنم بشد خاک بره چشش زده مسموم کرده بعد میگیره میخوابههه))
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
فلیکس با استفاده از قدرت هاش رفت به سرزمین خودش جایی که به دنیا اومده بود و سال های زیادی اونجا زندگی کرده بود .
اون سرزمین انتهایی نداشت و بسیار بزرگ بود .
دربار هاش به سه دسته تقسیم میشن دربار زمستان که همیشه اونجا برفی و سرد هست .
دربار تابستان که تو اونجا گیاهان رشد میکنن و مرگی براشون وجود نداره .
و اما سرزمین اهن که در سال های جدید به وجود اومده و میشه تقریبا گفت از بقیه ی دربار ها قوی تره چون موجودات سرزمین تابستان یا زمستان یا بقیه ی اهالی اون دنیا اگر به اهن دست میزدند میسوخنتد و اهن براشون سمی بود.
ملکه ی سرزمین اهن یک دورگه ی انسان و فیری تابستان (به همین دلیل اهن اونو نمیسوزونه)هست که با کشتن پادشاه اهن قدرتش رو بدست اورد و ملکه ی سرزمین اهن شد و این سه سرزمین در صلح به سر میبرند .
دیگه بسههه بیخیال این چیزابشید زیاد از حد بود .
فلیکس شاهزاده ی تبعید شده ی دربار تابستان هست .
اون از سر فضولی و به طور اتفاقی شیشه ی عمر پدربزرگشرو شکوند!
پدرش با طلسم کردن قدرتش و طلسم کردن خیلی چیز های دیگه اون رو تبعید کرد اما چیزی که اینجا به نفع فلیکس بود این بود که وقتی به طور عادی کسی تبعید میشد نمیتونست هرگز دوباره سرزمین فیری هارو ببینه اما پدرش گفت اگه طلسم هاتو بتونی بشکنی میتونی دوباره مثل قبل برگردی به سرزمینت و پدرش این کارو انجام داد چون میدونست فلیکس با ندونستن اینکه چطور می تونه طلسم هارو بشکونه هرگز برنمیگرده .
اما فلیکس این کار رو انجام داد.
به همین سادگی!.
فلیکس با پنهان کاری تونست یکی از دوستای صمیمیش که رابین گودفلو نام داشت و لغبش هم پوک بود رو پیدا کنه .(پوک یکی از مقامات دربار تابستان هست )
فلیکس به پوک گفت اوه پوک چطوری؟ خیلی وقته ندیدمت!
پوک :هی فیلی چطوری؟؟(به فلیکس میگه فیلی چون خوشش میاد همینطور که پوک خیلی شوخ و جسور و خفن هست)
_هه عالی بعد این همه سال تونستم اون طلسم هم لعنتی رو بشکونمم!
_ چه عالیییی الان باید دوباره پرنس شده باشی مگه نه؟
_احتمالا همینطوره
پوک تعظیم کردو گفت از من که انتظار احترام نداری مگه نه؟
_خیر
_فیلی کوچولو انگار به چیزی میخوای نه؟
_اره رابین یه چیزی میخوام
_چی میخوای ؟
_پوک اون اصلحه ای که بهم داده بودی رو یادته؟
_اره چطور؟
_من اونو گم کردم ولی تیر هاشو داشتم میتونی پادزهر اون سمی که توی تیر رو بهم بدی؟
_اوه اونو میگی؟ نمیدونم اما میتونم برات گیر بیارمش.
_تا کی باید منتظر بمونم؟؟
_نمیدونم ولی بیشتر از یک روز طول نمی کشه .
_خب حداقل منو یه جایی ببر که اونجا یکم استراحت کنم .پوک توهیچ کلبه ای وسط جنگل نداری؟
_چرا دارم بیا ببرمت اونجا.
رابین فلیکس رو برد به کلبه ای که داخل جنگل داشت و رفت فلیکس رفت تو اتاقی که انگار مال پوک بود .
کلی اصلحه سرد کنار دیوار بود و اتاق پر از گل بود یک تخت نرم اون کنار بود و یک کمد که چند تا کتاب خاک خورده توی کمد بود .
رفت روی تخت دراز کشید و خوابید.
((بزنم بشد خاک بره چشش زده مسموم کرده بعد میگیره میخوابههه))
۲.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.