نفست به گردنم می خورد و دستت روی شانه ی من است
نفست به گردنم می خورد و دستت روی شانه ی من است
زیر گوشم
"هستم" را طوری می گویی
که واج به واجش در تمام جان من می ریزد
و نمی دانی این واژه از تمام روح من بزرگ تر است
و در من جا نمی شود
می گویی "هستم"
و حجمی از هستی مرا به پرواز درمیاوری
دوست داشتن تو در ذهن من
و بودنت در روح من جای نمی گیرد.
دلم می خواهد قلبم را توی دستت بگیری و ببری زیر گوشت تا
موسیقی تپش آن هم به جان تو عشق من را بریزد
وقتی که تو هستی
زندگی دیگر زندگی نیست
مرا میبری روی ابرها برای قدم زدن
و نگاهم می کنی و
من همه چیز را یادم می رود
راستی لبخند خدا
صدایم بزن
گمانم اسمم هم فراموشم شده!
زیر گوشم
"هستم" را طوری می گویی
که واج به واجش در تمام جان من می ریزد
و نمی دانی این واژه از تمام روح من بزرگ تر است
و در من جا نمی شود
می گویی "هستم"
و حجمی از هستی مرا به پرواز درمیاوری
دوست داشتن تو در ذهن من
و بودنت در روح من جای نمی گیرد.
دلم می خواهد قلبم را توی دستت بگیری و ببری زیر گوشت تا
موسیقی تپش آن هم به جان تو عشق من را بریزد
وقتی که تو هستی
زندگی دیگر زندگی نیست
مرا میبری روی ابرها برای قدم زدن
و نگاهم می کنی و
من همه چیز را یادم می رود
راستی لبخند خدا
صدایم بزن
گمانم اسمم هم فراموشم شده!
- ۲.۴k
- ۰۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط