دلتنگ که می شوی

دلتنگ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلاگوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک
- من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تو هستی -
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی
می گویی :
- می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ -
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید : - یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور -
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ که می شوی
می فهمی همه ی این روزها که با خودت گفتی
- یادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده - یادم خودم را فراموش یادم دلم را فراموش -
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند آرام می گیرند
آتش می زنند ...
دیدگاه ها (۶)

تو خمیر هدر دادن و شیشه به فنا دادم استادددماااااا ...اینم ی...

هوففففففففف حوصله سر رفته....جر جر شده ..پاره پاره شد :-(

.گاهیکسی‌که از دور شبیه نقطه‌ای‌ستخواب ایستگاه‌های متروک را ...

‌‌‌جنگلی را به آتش می کشموقتی بی اراده نفس هامبه لبانت آغشته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط