پارت چهار عشق اجباری مهدیه عسگری
#پارت_چهار #عشق_اجباری #مهدیه_عسگری
مشغول شونه کردن موهام شدم تا اماده بشم برای رفتن به دانشگاه کوفتی.....
هنوزم بابت دیروز هم خجالت و هم حرص و عصبانیت داخلم جریان داشت....
موهام دم اسبی بستم و بقیشو کردم داخل مانتوم و مقنعه مشکیمو سرم کردم و کوله و سوییچمو ور داشتم و رفتم دم در....
داشتم بند کفشامو میبستم که یهو صدایی از پشت سرم گفت:فک نکن حرفای دیروزتو یادم میره....
شِـــت خودش بود....یه لبخند سکته ای کج و کوله زدم و سرمو برگردوندم و گفتم:واای سلام استاد شمایین خوبین؟؟؟...صبحتون بخیر....
ابروی خوشفرمشو بالا انداخت و گفت:متاسفانه چیزی که تو ذهنت فک میکنی من هستــم و خودتی!!!....(اشغااال میخاست بگه من خرم)....
منم عصبی شدم و با داد گفتم:بدرررک فوقش درستو حذف میکنم فک کردی کی هستی؟؟؟...
یهو به خودم اومدم و وجدانم یکی محکم کوبید تو سرم که احمق تو مهمترین درس و با این داری حذف کردنش غیر ممکنه....
اب دهنم و قورت دادم و گفتم:استاد حالا من یه چیز گفتم شما تاج سری خدافظـ....
بعدم عینه این اسکولا از راه پلها در رفتم....اصن نزاشتم چیزی بگه....
سرکلاس از زور استرس ناخونامو میجویدم و اصنم به چرت و پرتای نهال اهمیت نمیدادم....
یهو در کلاس باز شد و با همون اخم همیشگیش اومد داخل و یهو تلپپپپپپ....
مثله ژلــه پخش زمین شد....یهو منو میگی همچین زدم زیر خنده که حس کردم دهنم جرررر خورد....
همش با دست نشونش میدادم و میخندیدم....
متاسفانه من به افتادن خیلی حساسیت دارم و زرتی میزنم زیر خنده....
و متاسفانه تر اینکه پاش رفته بود روی موزی که منونهال خورده بودیم و من با هدف گیری خاستم بندازمش سطل اشغال ولی نشد....
همه از خنده سرخ شده بودن ولی جرعت خندیدن نداشتن منم با چشم غره استاد خفه شدم....
با عصبانیت گفت:این کار کدوم بیشوری بود؟؟
از شانس خوشگلم که همه منو دیده بودن با دست نشونم دادن که نگاش برگشت سمت من که فاتحمو خوندم و.....
مشغول شونه کردن موهام شدم تا اماده بشم برای رفتن به دانشگاه کوفتی.....
هنوزم بابت دیروز هم خجالت و هم حرص و عصبانیت داخلم جریان داشت....
موهام دم اسبی بستم و بقیشو کردم داخل مانتوم و مقنعه مشکیمو سرم کردم و کوله و سوییچمو ور داشتم و رفتم دم در....
داشتم بند کفشامو میبستم که یهو صدایی از پشت سرم گفت:فک نکن حرفای دیروزتو یادم میره....
شِـــت خودش بود....یه لبخند سکته ای کج و کوله زدم و سرمو برگردوندم و گفتم:واای سلام استاد شمایین خوبین؟؟؟...صبحتون بخیر....
ابروی خوشفرمشو بالا انداخت و گفت:متاسفانه چیزی که تو ذهنت فک میکنی من هستــم و خودتی!!!....(اشغااال میخاست بگه من خرم)....
منم عصبی شدم و با داد گفتم:بدرررک فوقش درستو حذف میکنم فک کردی کی هستی؟؟؟...
یهو به خودم اومدم و وجدانم یکی محکم کوبید تو سرم که احمق تو مهمترین درس و با این داری حذف کردنش غیر ممکنه....
اب دهنم و قورت دادم و گفتم:استاد حالا من یه چیز گفتم شما تاج سری خدافظـ....
بعدم عینه این اسکولا از راه پلها در رفتم....اصن نزاشتم چیزی بگه....
سرکلاس از زور استرس ناخونامو میجویدم و اصنم به چرت و پرتای نهال اهمیت نمیدادم....
یهو در کلاس باز شد و با همون اخم همیشگیش اومد داخل و یهو تلپپپپپپ....
مثله ژلــه پخش زمین شد....یهو منو میگی همچین زدم زیر خنده که حس کردم دهنم جرررر خورد....
همش با دست نشونش میدادم و میخندیدم....
متاسفانه من به افتادن خیلی حساسیت دارم و زرتی میزنم زیر خنده....
و متاسفانه تر اینکه پاش رفته بود روی موزی که منونهال خورده بودیم و من با هدف گیری خاستم بندازمش سطل اشغال ولی نشد....
همه از خنده سرخ شده بودن ولی جرعت خندیدن نداشتن منم با چشم غره استاد خفه شدم....
با عصبانیت گفت:این کار کدوم بیشوری بود؟؟
از شانس خوشگلم که همه منو دیده بودن با دست نشونم دادن که نگاش برگشت سمت من که فاتحمو خوندم و.....
۲.۳k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.