فرهاد:
فرهاد:
نظر کردی سوی قصر دلارام
به زاری گفتی ای سرو گل اندام
جگر پالوده ای دل را بر افروز
ز کار افتاده ای کاری در آموز
مراد بی مرادی را روا کن
امید نا امیدی را وفا کن
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری
منم یاری که بر یادت شب و روز
جهان سوزم به فریاد جهان سوز
تو را تا دل به خسرو شاد باشد
غریبی چون منت کی یاد باشد
نظر کردی سوی قصر دلارام
به زاری گفتی ای سرو گل اندام
جگر پالوده ای دل را بر افروز
ز کار افتاده ای کاری در آموز
مراد بی مرادی را روا کن
امید نا امیدی را وفا کن
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری
منم یاری که بر یادت شب و روز
جهان سوزم به فریاد جهان سوز
تو را تا دل به خسرو شاد باشد
غریبی چون منت کی یاد باشد
۲.۶k
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.