I'M bad boy
I'M bad boy
پارت 3
صبح
ا. ت ویو
با صدای آلارمم بیدار شدم رفتم دستشویی کارام رو کردم و رفتم پایین سر میز و لپ مامانم و بوسیدم
ا. ت: صبح بخیر
م. ا: صبح بخیر دخترم بشین صبحونت رو بخور که دیرت نشه
صبحونه خوردیم بعدش مامان منو رسوند مدرسه و خودش رفت سر کار
یه نفس عمیق کشیدم و وارد مدرسه شدم
رفتم دفتر مدیر شماره کلاس وازش پرسیدم و رفتم داخل کلاس دبیر سرکلاس بود
ا. ت: سلام من دانش آموز انتقالی هستم
دبیر: او بله کیم ا. ت درسته؟
ا. ت: بله
دبیر: خوب تو میتونی پیش.... جیمین بشینی
جیمین: ولی استاد....
دبیر: حرف نباشه
ا. ت: رفتم پیشش نشستم که گفت
جیمین: منو ببین زیاد حرف نمیزنی تو کار منم دخالت نمیکنی مفهومه؟
ا. ت: ب.. باشه
جیمین: خوبه
جیمین ویو
امروز یه دانش اموز انتقالی داشتیم وقتی اومد تو کلاس چشمام روش قفل شد قد بلند پاهای کشیده و پوست سفید با اون چشمای آبی و موهای بلند شکلاتی ترکیب محشری بود
مثل یه اثر هنری.... به خودم اومدم و جدی شدم دبیر بهش گفت پیش من بشینه مخالفت کردم ولی موفق نشدم تا اومد نشست بهش گفتم زیاد حرف نزنه از کسایی که زیاد حرف میزنن خوشم نمیاد
اونم انگار ترسید و گفت باشه این زنگ تاریخ بود اصلا حوصلشو نداشتم چون دیروز بخاطر محموله های بار تا نصف شب بیدار بودن برا همین سرمو گذاشتم رو میز و خوابیدم چون ته کلاس بودیم کسی متوجه نمیشد.
میخواید ادامه بدم؟ خوشتون اومد؟
پارت 3
صبح
ا. ت ویو
با صدای آلارمم بیدار شدم رفتم دستشویی کارام رو کردم و رفتم پایین سر میز و لپ مامانم و بوسیدم
ا. ت: صبح بخیر
م. ا: صبح بخیر دخترم بشین صبحونت رو بخور که دیرت نشه
صبحونه خوردیم بعدش مامان منو رسوند مدرسه و خودش رفت سر کار
یه نفس عمیق کشیدم و وارد مدرسه شدم
رفتم دفتر مدیر شماره کلاس وازش پرسیدم و رفتم داخل کلاس دبیر سرکلاس بود
ا. ت: سلام من دانش آموز انتقالی هستم
دبیر: او بله کیم ا. ت درسته؟
ا. ت: بله
دبیر: خوب تو میتونی پیش.... جیمین بشینی
جیمین: ولی استاد....
دبیر: حرف نباشه
ا. ت: رفتم پیشش نشستم که گفت
جیمین: منو ببین زیاد حرف نمیزنی تو کار منم دخالت نمیکنی مفهومه؟
ا. ت: ب.. باشه
جیمین: خوبه
جیمین ویو
امروز یه دانش اموز انتقالی داشتیم وقتی اومد تو کلاس چشمام روش قفل شد قد بلند پاهای کشیده و پوست سفید با اون چشمای آبی و موهای بلند شکلاتی ترکیب محشری بود
مثل یه اثر هنری.... به خودم اومدم و جدی شدم دبیر بهش گفت پیش من بشینه مخالفت کردم ولی موفق نشدم تا اومد نشست بهش گفتم زیاد حرف نزنه از کسایی که زیاد حرف میزنن خوشم نمیاد
اونم انگار ترسید و گفت باشه این زنگ تاریخ بود اصلا حوصلشو نداشتم چون دیروز بخاطر محموله های بار تا نصف شب بیدار بودن برا همین سرمو گذاشتم رو میز و خوابیدم چون ته کلاس بودیم کسی متوجه نمیشد.
میخواید ادامه بدم؟ خوشتون اومد؟
۷.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.