وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت۵۲
ا/ت: اهههه یادم رفت ...جیمین بهوش اومد ...
کوک: عههه کییی
ا/ت: یه چند ساعتی هست
جین: بریم ببینیمش....
ا/ت: هومم اره بریم
از زبون نویسنده
ا/ت و جین رفتن کوک اینگار تو خیال دیگ ای بود که اصلا متوجه رفتن اونا نشد یکم کا صداشون و نشنید اطراف و نگاه کرد و یکم با داد گفت: هیییی ...صب کنید منم بیام
بعد با دو رفت سمتشون ...
جیمین ویو
اهههه چقدر یه جا موندن بد ..حالم داره بهم میخوره ...ای کاش حداقل ا/ت می موند...اصلا چرا رفت...یعنی من و تهیون ترجیح داد....اهههه نگاه اول کاری من و به تهیون فروخت...الان نباید کارش تموم میشد؟...پس چرا نمیاد پیشم؟.....دیگ دوسم نداره؟....اگع ترکم کنه چیی؟...چی داری میگی جیمین.... اون نمیره.....پس چرا نمیاد پیشمممم
جیمین: نمیادددد پیشممممم
یه دفعه در باز شد جاخوردم سرمو به طرف در چرخوندم ..یه چهره اشنا ...یکی که مدت ها بود نندیدمش ...
جیمین: اوووو...ببین کی اینجاست ...اقای کیم سوکجین..
جین: و یه چلاق....پسر تو حواست کجاست...
جیمین: پیش ا/ت...
جین: چیی
جیمین: هاا ..هیچی میگم یهویی اتفاق افتاد...میگم
جین نشت بغلش تخت جیمین و گفت: هومم؟
جیمین: چیزه ...ا/ت کجاست ...
جین:متاسفم داداش ولی ...دیدم داشت با ساکش از عمارت میرفت بیرون..
این و که گفت تنم مثل یخ شد ...انگار یه برق ۲۰۰ ولتی بهم وصل کردن ...توانایی کارهار و از دست دادم ...نمی تونستم چیزی بگم ولی بزور لب باز کردم..
جیمین: اما اون قول داد...
می دونم این بغض و لرزش صدا از کجا پیداشون شد ..بدجور حالم گرفته شده بود ...
جین ویو
دیگ ادامه ندادم ...حالش خیلی بد شد ...یعنی نبود ا/ت اینقدر سرش تاثیر میزاره...نباید این شوخی و باهاش میکردم ...لب باز کردم چیزی بگم که در باز شد و ا/ت اومد داخل نگاه جیمین افتاد به ا/ت انگار جون تازه گرفته باشه تو چشمای ا/ت زل زده بود و چشماش از اشکی که توش جمع شد بود برق میزد ..
ا/ت: ات...فاقی افتاده؟!
جین: ا/ت بیا
از زبون نویسنده
ا/ت رفت پیش جین و به جیمین که هنوزم خیره بهش بود نگاه کرد ..
جین زد روی شونه جیمین ..
جین: تو...خیلی دوسش داری...
جیمین سرشو انداخت پایین و تکون شد داد
جین: سرتو بگیر بالا ..
جیمین سرشو اورد بالا ...
جین: بهت افتخار میکنم دادش کوچولو ..
و به لبخند عمیق روی لباش اومد جیمین از حالت غم بیدون اومد و یه خنده ای کرد ...
جین : اومید وارم اخلاق گندتو درست کنه ..
بعد جیمین و بعل کرد ...
که یه دفعه در باز شد ...
کوک: هییی ...چقد رمانتیک ..
جین جیمین و از بغلش در اورد و برگش سمت کوک با یه حرکت غیر منتظره پاکت دستمال بغل تخت و پرت کرد سمتش که دقیقا خورد تو مخش...
کوک: اییی...واسه چی میزنی
جین: واسه اینکه ادب شی...تو هنوز ادم نشدی..
کوک که شیطنتش گرفته بود برگشت گفت:تاحالا شنیدی فرشته ای ادم بشه ...
جین: عاا ..ن
کوک:....
پارت۵۲
ا/ت: اهههه یادم رفت ...جیمین بهوش اومد ...
کوک: عههه کییی
ا/ت: یه چند ساعتی هست
جین: بریم ببینیمش....
ا/ت: هومم اره بریم
از زبون نویسنده
ا/ت و جین رفتن کوک اینگار تو خیال دیگ ای بود که اصلا متوجه رفتن اونا نشد یکم کا صداشون و نشنید اطراف و نگاه کرد و یکم با داد گفت: هیییی ...صب کنید منم بیام
بعد با دو رفت سمتشون ...
جیمین ویو
اهههه چقدر یه جا موندن بد ..حالم داره بهم میخوره ...ای کاش حداقل ا/ت می موند...اصلا چرا رفت...یعنی من و تهیون ترجیح داد....اهههه نگاه اول کاری من و به تهیون فروخت...الان نباید کارش تموم میشد؟...پس چرا نمیاد پیشم؟.....دیگ دوسم نداره؟....اگع ترکم کنه چیی؟...چی داری میگی جیمین.... اون نمیره.....پس چرا نمیاد پیشمممم
جیمین: نمیادددد پیشممممم
یه دفعه در باز شد جاخوردم سرمو به طرف در چرخوندم ..یه چهره اشنا ...یکی که مدت ها بود نندیدمش ...
جیمین: اوووو...ببین کی اینجاست ...اقای کیم سوکجین..
جین: و یه چلاق....پسر تو حواست کجاست...
جیمین: پیش ا/ت...
جین: چیی
جیمین: هاا ..هیچی میگم یهویی اتفاق افتاد...میگم
جین نشت بغلش تخت جیمین و گفت: هومم؟
جیمین: چیزه ...ا/ت کجاست ...
جین:متاسفم داداش ولی ...دیدم داشت با ساکش از عمارت میرفت بیرون..
این و که گفت تنم مثل یخ شد ...انگار یه برق ۲۰۰ ولتی بهم وصل کردن ...توانایی کارهار و از دست دادم ...نمی تونستم چیزی بگم ولی بزور لب باز کردم..
جیمین: اما اون قول داد...
می دونم این بغض و لرزش صدا از کجا پیداشون شد ..بدجور حالم گرفته شده بود ...
جین ویو
دیگ ادامه ندادم ...حالش خیلی بد شد ...یعنی نبود ا/ت اینقدر سرش تاثیر میزاره...نباید این شوخی و باهاش میکردم ...لب باز کردم چیزی بگم که در باز شد و ا/ت اومد داخل نگاه جیمین افتاد به ا/ت انگار جون تازه گرفته باشه تو چشمای ا/ت زل زده بود و چشماش از اشکی که توش جمع شد بود برق میزد ..
ا/ت: ات...فاقی افتاده؟!
جین: ا/ت بیا
از زبون نویسنده
ا/ت رفت پیش جین و به جیمین که هنوزم خیره بهش بود نگاه کرد ..
جین زد روی شونه جیمین ..
جین: تو...خیلی دوسش داری...
جیمین سرشو انداخت پایین و تکون شد داد
جین: سرتو بگیر بالا ..
جیمین سرشو اورد بالا ...
جین: بهت افتخار میکنم دادش کوچولو ..
و به لبخند عمیق روی لباش اومد جیمین از حالت غم بیدون اومد و یه خنده ای کرد ...
جین : اومید وارم اخلاق گندتو درست کنه ..
بعد جیمین و بعل کرد ...
که یه دفعه در باز شد ...
کوک: هییی ...چقد رمانتیک ..
جین جیمین و از بغلش در اورد و برگش سمت کوک با یه حرکت غیر منتظره پاکت دستمال بغل تخت و پرت کرد سمتش که دقیقا خورد تو مخش...
کوک: اییی...واسه چی میزنی
جین: واسه اینکه ادب شی...تو هنوز ادم نشدی..
کوک که شیطنتش گرفته بود برگشت گفت:تاحالا شنیدی فرشته ای ادم بشه ...
جین: عاا ..ن
کوک:....
۱۰.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.