وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۵۰
تهیونگ: بفرمایین ..
جولیا رفت صندلی جلو نشت تهیونگم سوار شد و حرکت کردن ....
بعد چن مین ...
تهیونگ: خبببب..بریم کجا
جولیا دستشو گذاشت بعل دنده و بزگش سمت تهیون....
جولیا: نظرت چیه ..
تهیون: اول بریم شهره بازی ....هممم بعدش بریم بستنی بخوریم ...عااا میشه شمم بخولیم ..
جولیا یه لبخندی زد و گفت : هر چی تو بخوای
بعد برگشت سر جاش ...
ته هم یه لبخند روی لبش اومده بود دستشو برد سمت دنده تا عوضش کنه که دستش می خوره به دست جولیا ...س یع دستش و برمیداره و میزاره روی فرمون...
جولیا سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد ...
تهیونگ: عاااا...میرم شهر بازی ....
جولیا به تکون دادن سرش اکتفا کرد و تهیونم یه خنده ای از سر ذوق و نقشه هایی که داشت روی لباش اومد...
فلش بک پیش کوک
کوک ماشین و پارک کرد و پیاده شد یونهی هم یواش در و باز کرد و با تردید در باز کرد و اومد بیرون ...کوک داشت میرفت سمت در اصلی و یونهی سر جاش وایساده بود کوک که متوجه نبود یونهی شد برگشت سمتش و دید سر جاش وایساده با تعجب پرسید: چی شده ...چرا نمیای
یونهی: من....جایی ندارم ...اون موقع که رفتم یادمه تختم و وسایلم و به یه ندیمه دیگ دادن ...
کوک: تو دیگ اینجا ندیمه نیستی
یونهی : چی!!
کوک: دنبالم بیا
کوک رفت یونهیم پشت سرش رفت داخل دو تاشون رفتن سمت طبقه بالا کوک رو به روی در اتاق وایساد و برگشت سمت یونهی..
کوک: تو از این به بعد اینجا زندگی می کنی
یونهی: اما ...اخه واسه چی
کوک: تو دوست ا/......
&کوکککککککککککککک
یونهی با صدای بلندی که شنید سه متر پرید ..و کوک برگش سمته پله ها
یونهی: ک...کی بود
کوک: عااا تو برو من ببینم چه خبره
یونهی سرشو تند تکون داد و رفت تو اتاق و در و بست ..
کوک: باز کی عمارت و گذاشت روی سرش
کوک ویو
از پله ها رفتم پایین ..وارد سالن اصلی شدم ...هههه ببین که اینجاست ..
کوک: اووووووو ....سلام عرض شدد بابا بزرگ....
جین با اخم برگشت سمتم و گفت: بابا بزرگ عمته بچه فسقل
یه خنده ی بلندی کردم و گفتم : هممم... صحیح ...پس عملیات هیونگ ازاری شروع شد
جین یه خنده ای کرد و رو به من گفت : اخه کوچولو تو مگه در سطح منی
کوک:صد در صد که نه ...من از تو بهترم
جین: اوووههههههه .....بچه پرو میزنم....
کوک: نه نه نه ترو خدا زحمت نده ...من و مورد عنایت دستات قرار نده ...
جین : خیلی تنت میخوره ها کوک
کوک: من غلط بکنم 😂تو خودت و به زحمت ننداز .....(زیر لب )فقط دیگ باید خوراکیامو قفل و زنجیر کنم
جین: چیی چیزی گفتی
کوک: نه بابا😂بیا بیا بریم یه چیزی بخوریم ...گشنت نیست(با دستش پشت سرش و لمس میکرد)
جین : عا اره بریم شکمم چسبید به پشتم
یه خنده ای کردم و دست انداختم پشت جین تا باهم بریم سالن غذا خوری ....توی راه جین شروع کرد حرف زدن...
جین: خب توی این ۷و۸ سال که نبودم چی شد
پارت ۵۰
تهیونگ: بفرمایین ..
جولیا رفت صندلی جلو نشت تهیونگم سوار شد و حرکت کردن ....
بعد چن مین ...
تهیونگ: خبببب..بریم کجا
جولیا دستشو گذاشت بعل دنده و بزگش سمت تهیون....
جولیا: نظرت چیه ..
تهیون: اول بریم شهره بازی ....هممم بعدش بریم بستنی بخوریم ...عااا میشه شمم بخولیم ..
جولیا یه لبخندی زد و گفت : هر چی تو بخوای
بعد برگشت سر جاش ...
ته هم یه لبخند روی لبش اومده بود دستشو برد سمت دنده تا عوضش کنه که دستش می خوره به دست جولیا ...س یع دستش و برمیداره و میزاره روی فرمون...
جولیا سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد ...
تهیونگ: عاااا...میرم شهر بازی ....
جولیا به تکون دادن سرش اکتفا کرد و تهیونم یه خنده ای از سر ذوق و نقشه هایی که داشت روی لباش اومد...
فلش بک پیش کوک
کوک ماشین و پارک کرد و پیاده شد یونهی هم یواش در و باز کرد و با تردید در باز کرد و اومد بیرون ...کوک داشت میرفت سمت در اصلی و یونهی سر جاش وایساده بود کوک که متوجه نبود یونهی شد برگشت سمتش و دید سر جاش وایساده با تعجب پرسید: چی شده ...چرا نمیای
یونهی: من....جایی ندارم ...اون موقع که رفتم یادمه تختم و وسایلم و به یه ندیمه دیگ دادن ...
کوک: تو دیگ اینجا ندیمه نیستی
یونهی : چی!!
کوک: دنبالم بیا
کوک رفت یونهیم پشت سرش رفت داخل دو تاشون رفتن سمت طبقه بالا کوک رو به روی در اتاق وایساد و برگشت سمت یونهی..
کوک: تو از این به بعد اینجا زندگی می کنی
یونهی: اما ...اخه واسه چی
کوک: تو دوست ا/......
&کوکککککککککککککک
یونهی با صدای بلندی که شنید سه متر پرید ..و کوک برگش سمته پله ها
یونهی: ک...کی بود
کوک: عااا تو برو من ببینم چه خبره
یونهی سرشو تند تکون داد و رفت تو اتاق و در و بست ..
کوک: باز کی عمارت و گذاشت روی سرش
کوک ویو
از پله ها رفتم پایین ..وارد سالن اصلی شدم ...هههه ببین که اینجاست ..
کوک: اووووووو ....سلام عرض شدد بابا بزرگ....
جین با اخم برگشت سمتم و گفت: بابا بزرگ عمته بچه فسقل
یه خنده ی بلندی کردم و گفتم : هممم... صحیح ...پس عملیات هیونگ ازاری شروع شد
جین یه خنده ای کرد و رو به من گفت : اخه کوچولو تو مگه در سطح منی
کوک:صد در صد که نه ...من از تو بهترم
جین: اوووههههههه .....بچه پرو میزنم....
کوک: نه نه نه ترو خدا زحمت نده ...من و مورد عنایت دستات قرار نده ...
جین : خیلی تنت میخوره ها کوک
کوک: من غلط بکنم 😂تو خودت و به زحمت ننداز .....(زیر لب )فقط دیگ باید خوراکیامو قفل و زنجیر کنم
جین: چیی چیزی گفتی
کوک: نه بابا😂بیا بیا بریم یه چیزی بخوریم ...گشنت نیست(با دستش پشت سرش و لمس میکرد)
جین : عا اره بریم شکمم چسبید به پشتم
یه خنده ای کردم و دست انداختم پشت جین تا باهم بریم سالن غذا خوری ....توی راه جین شروع کرد حرف زدن...
جین: خب توی این ۷و۸ سال که نبودم چی شد
۱۶.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.