دوست عزیزم آمنه جان فردا میشود یکسال که از نبودنت در جمع

دوست عزیزم آمنه جان؛ فردا میشود یکسال که از نبودنت در جمع مان و در کنار همسر باوفایت میگذرد...
انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم و سلامتیت را خواستم دزدیدند...
مهربانم یادت می آید شیطنت های در راه مدرسه ، قهقه های از ته دلمان ، برف بازی بی اندازه فصل سرد زمستان و خواندن باز باران با ترانه در زیر باران های پاییزی و بوییدن عطر برگ های تازه جوانه زده درخت لیمو، بوییدن عطر گلهای رز و درختچه یاس و چیدن میوه های کال درخت سیب و آلوچه باغ ها را ؛ انگار زود به فراموشی سپردی .... آمنه جان چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی، حال من مانده ام با یک دنیا خاطره...
من همه را میبینم جز تو که خاطره ای شدی ماندگار برای قلبهایی که منتظرت بودند و هستند...
مهربانم؛ گناه آسمانی که تو را به آغوش کشید و با خود برد هرگز نخواهیم بخشید تو میان بودنت و یادت، یادت را برایمان گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی؛ فردا بیش از همه و بیش از هرروز دلتنگت میشوم و آتش فقدانت را با اشک دیده مدارا میکنم و به امید دیدارت لحظه ها را میشمارم* عزیزم جایگاهت در بهشت برین خداوند مسرور و مشعوف باد رفیق*
دیدگاه ها (۲۹)

خواب مــرگ را دیدم!!صدایـــم زد...صدایش را شنــاختم در را بر...

خاطراتی که آدماش رفتن و دیگه نیستن غم انــــــــــــــگیزه ؛...

متأسفم برای دنیایم که حرمت های پاکی مانند خواهر و برادری راح...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

دیدار دوباره.. [END]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط