Nameسرجوخه

Name:سرجوخه
Part ¹
حقوق یه کافه!
یعنی من باید با حقوق یه کافه کل زندگیمو بگذرونم اونم با سه تا بچه ؟
اجاره خونه ، لباساشون، غذاشون چی ؟ من حتی اگه هیچکدوم از اینا رو نداشته باشم مهم نیست ولی اونا چی ؟
یه روز قراره بزرگ شن و برن مدرسه یعنی میشه من تا اون موقع بتونم اوضاع رو درست کنم ؟
گناه بچه های من چیه که باید اینطوری زندگی کنن؟ مگه من چن سالمه ؟ جمعا 16
....
مامان مامان ..
با صدای پسرم هیونجین به خودم آمدم بازم رفته بودم به فکر گذشته چرا نمیخوام قبول کنم دیگه گذشته وقتی گرمی دستشو رو دستم حس کردم برگشتم و به چشاش نگا کردم چقدر شبیه باباش بود همونقدر چشاش عمیق و تاریک بودن
هیونجین: مامان اگه انالیزم تموم شد میای بریم خونه ؟
پسرم چه مردی شده 25 سال از اون موقع میگذره من همچین پسری تربیت کردم
که دیدم یکی با قدم های سنگین داره میاد سمت ماشین عروسم بود یه دختر فوق العاده خدا رو شکر پسرم بر خلاف تو پیدا کردن شریک زندگیش خام نبود وای خدا دارم چی میگم زن حامله رو از اونجا کشیدم اینجا زود پیاده شدم که با لبخند قشنگ ماری موجه شدم و سریع بغلش کردم
ماری: مامان جان قرار نبود اینطوری دیر به دیر بیای دیدن من ها ازتون دل خورم
با خنده دستای ظریفش رو گرفتم و گفتم : حق داری ببخشید و بغلش کردم
هیونجین: بسه بسه برین تو دیگه مردیم از گشنگی
ماری: حسود
با بدرقه ی ماری که اول وارد بشه رفتیم تو نرسیده صدای جیغ و هوار های  مونبیول و هایون و هامین رو به گوش می‌رسید دختره ی 25 ساله نشسته داره سر بازی با بچه ی 8 ساله دعوا میکنه
هامین: خاله چرا خاموش کردی من داشتم می‌برد
مونبیول: چی چی ک من داشتم می‌بردم همه شاهد بودن من بردم من اول از خط گذشتم
هایون: بجای این کارا بیاین به من کمک کنین
هانا: عزیزم ولشون کن سرگرمن دیگه چیکارشون داری
هایون: نمیبینی یکم دیگه ادامه پیدا کنه به گیس و گیس کشی میرسه ..... مامان
که همه با صدای هایون برگشتن سمتم پسر مهربون من یه مرد واقعی همیشه همینقدر خوش قلب بود اونم عین هیونجین کپی باباشه یعنی تنها راه تشخیص اینا از هم فرق های سرشونه اون مونبیول سر به هوا هم ورژن دختر ایناست البته اگه بویی از دختر بودن برده باشه
با پریدن هامین تو بغلم از فکرای بیخود در آمدم
هامین: مامانیییی
جانمی جوابش کردم و پیشونیش رو بوسیدم دستمو بردم تو کیفمو و یه شکلات برداشتم و دادم بهش 
هایونامد و بغلم کرد : مامان دلم واست یه ذره شده بود نمیگی دق میکنم از نبودت
یکی زدم رو شونش: این چه حرفیه پسر خدانکنه
اون یکی عروس نازم کو
که با آمدن هایون پیشم دیدمش و بغلش کردم
هانا: خوش آمدی مامان جان
دستمو رو سرش کشیدم : قربونت بشم من
مونبیول : منم اینجا زرشکم دیگه باوشه هعییی روزگار
ا.ت: دختره ی سر به هوای من تو نباشی من از دست کی حرص بخورم ؟
مونبیول: به‌به قرص اعصابم شدیم
که همه زدن زید خنده و مونبیول پرید بغلم
ا.ت: چرا اینجا اینقدر ساکته اون یکی نوه ی قشنگم کو هیونجین ؟
ماری: مامان جان بالا خوابه
ا.ت : میتونم برم بیدارش کنم ؟
ماری: حتما مامان جان
هامین: مامانی منم بیام ؟
ا.ت : بدو برو یه گوله برف از بالکن بیار ( با چشمک )
هامین رفت و یه گوله یخ آورد و با هم رفتیم بالا رفتیم بالا سر ریونجین و ...
ا.ت: بزن
هامین برف رو انداخت و ریوجین عین برق زره ها پاشد نشست
ریوجین: بخدا به اونی که ضربانش رفته هم اینطوری شک نمیزنن میکشمت هامین میدونم دیگه زیر سر توعه
و بعد چشاشو مالید و از تخت آمد بیرون و چند ثانیه بهم خیره شد و پرید بغلم
ریوجین : مامان بزرگ دلم واست تنگ شده بود
ریونجین رو جدا کردم و بهش شوکولات دادم
ریونجین: مامان جون من دیگه بچه نیستم
ا.ت: من حتی به باباتم شوکولات میدم همتون بچه های منین
ریونجین: واقعا؟
ا.ت: آره فقط بهش نگو بهش گفتم به کسی نمیگم( چشمک)
ا‌ت: نوه های گلم حالا بدوئین بریم پایین برای شام

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

س چندتا فعالیتمون از این آقا خوشتیپه که امروز تولدشه نشه واق...

ایشالله یکی هم نصیب ما بشههههه🛐🛐🛐

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط