پارت = ۷۶
تقاص دوستی
ساعت ۳:۰۰ اروم از دو تخت بلند شدم ، خوابم نمیبرد تصمیم گرفتم یه ابی به صورتم بزنم.
رفنم تو دستشویی و ابو باز کردم و ابو محکم به صورتم کوبیدم همینطور که اب میرفت سرمو بردم بالا و به اینه خیره شدم .
تو دلم به خودم لعنت میفرستادم .
لعنت بهت اوا تو چه مرگته ، از اولشم میدونستی اون حس واقعیی بهت نداره خودتو اذیت نکن .
الکی زمزمه گردم .
+مهم نیست ، اصلا مهم نیست .
انگار این حرفا هیچ تاثیری نداشت ، فقط باعث شد بیشتر به این فکنم که چقدر بدبختم .
دستمو که کنار روشویی بود مشت کردم و بعد شیر ابو بستم و از در خارج شدم .
داشتم به سمت تخت میرفتم که صدایی از بیرون شنیدم .
°ساکت باش ، هویییی داد نزن .
هایلی بود، ولی با کی حرف میزد انگار طرف از اون طرف داد زد چون صدای هین کشیده هایلی رو شنیدم .
°دست از سرم بردار !تازه دارم به اون چیزی که میخوام میرسم .
و بعدم صدای قدمای عصبیش که از پله ها پایین میرفت .
گیج شده بودم کی پشت تلفن بود ؟هایلی به کددم هدف رسیده بود .
کاملا تو افکارم غرق شده بودم که صدای کوک اومد .
_کجایی؟اوا!(خواب الود)
برگشتم سمتش .
+اینجام.
ویو اول صبح ساعت ۷:۰۰
اووو این میز چقدر بزرگه با وجود اینکه فقط منو و جونگکوک نشسته بودیم هایلی هنوز نیومده بود .
فکرم هنوز سر داستان دیشب بود ،هر حالتی بود بهش فکر کردم و به این نتایج رسیدم =
اون کسی که پشت تلفن بود خانوادش بود یا برای یه جایی کار میکرد و درحال جاسوسی از جئون بود شاید می خواست بکشتش .
فکر کردم که هدفش چیه و فهمیدم ممکنه هدفش فقط داشتن جئونه که باید منو بکشه یا سر به نیست کنه ، شایدم پولشو میخواد البته قدرت مهم تره .
از این خودرگیری که توش گیر افتادم اومد بیرون و اروم سرمو به کوک نزدیک کردم و زمزمه کردم .
+کوک یه سوال هایلی از کجا اومده ؟
اصلا حواسم نبود که چطور صداش زدم با لبخند برگشت سمتم و گفت.
کوک! اووو عروسکم نه تنها رفتاراش تغییر کرده اخلاقشم بهتر شده .
با حالت عصبی بهش زل زدم و دوباره پرسیدم.
+جوابمو بده؟
_ مگه گیاهه میگی از کجا اومد دختر یکی از مافیا ها بود. چطور مگه ؟دوباره حسودی کردی ؟
فوت کردم و سرمو به سمت پله چرخوندم خودش بود داشت اروم از پله ها میومد پایین ، چرا انقدر با احتیاط؟
+به این حسودی کنم ؟
و بعد خندیدم و گفتم .
+باشه دو بار.
سرمو پایین انداختم و با ظرف پرشتوک ور رفتم .
ادامه دارد...
ساعت ۳:۰۰ اروم از دو تخت بلند شدم ، خوابم نمیبرد تصمیم گرفتم یه ابی به صورتم بزنم.
رفنم تو دستشویی و ابو باز کردم و ابو محکم به صورتم کوبیدم همینطور که اب میرفت سرمو بردم بالا و به اینه خیره شدم .
تو دلم به خودم لعنت میفرستادم .
لعنت بهت اوا تو چه مرگته ، از اولشم میدونستی اون حس واقعیی بهت نداره خودتو اذیت نکن .
الکی زمزمه گردم .
+مهم نیست ، اصلا مهم نیست .
انگار این حرفا هیچ تاثیری نداشت ، فقط باعث شد بیشتر به این فکنم که چقدر بدبختم .
دستمو که کنار روشویی بود مشت کردم و بعد شیر ابو بستم و از در خارج شدم .
داشتم به سمت تخت میرفتم که صدایی از بیرون شنیدم .
°ساکت باش ، هویییی داد نزن .
هایلی بود، ولی با کی حرف میزد انگار طرف از اون طرف داد زد چون صدای هین کشیده هایلی رو شنیدم .
°دست از سرم بردار !تازه دارم به اون چیزی که میخوام میرسم .
و بعدم صدای قدمای عصبیش که از پله ها پایین میرفت .
گیج شده بودم کی پشت تلفن بود ؟هایلی به کددم هدف رسیده بود .
کاملا تو افکارم غرق شده بودم که صدای کوک اومد .
_کجایی؟اوا!(خواب الود)
برگشتم سمتش .
+اینجام.
ویو اول صبح ساعت ۷:۰۰
اووو این میز چقدر بزرگه با وجود اینکه فقط منو و جونگکوک نشسته بودیم هایلی هنوز نیومده بود .
فکرم هنوز سر داستان دیشب بود ،هر حالتی بود بهش فکر کردم و به این نتایج رسیدم =
اون کسی که پشت تلفن بود خانوادش بود یا برای یه جایی کار میکرد و درحال جاسوسی از جئون بود شاید می خواست بکشتش .
فکر کردم که هدفش چیه و فهمیدم ممکنه هدفش فقط داشتن جئونه که باید منو بکشه یا سر به نیست کنه ، شایدم پولشو میخواد البته قدرت مهم تره .
از این خودرگیری که توش گیر افتادم اومد بیرون و اروم سرمو به کوک نزدیک کردم و زمزمه کردم .
+کوک یه سوال هایلی از کجا اومده ؟
اصلا حواسم نبود که چطور صداش زدم با لبخند برگشت سمتم و گفت.
کوک! اووو عروسکم نه تنها رفتاراش تغییر کرده اخلاقشم بهتر شده .
با حالت عصبی بهش زل زدم و دوباره پرسیدم.
+جوابمو بده؟
_ مگه گیاهه میگی از کجا اومد دختر یکی از مافیا ها بود. چطور مگه ؟دوباره حسودی کردی ؟
فوت کردم و سرمو به سمت پله چرخوندم خودش بود داشت اروم از پله ها میومد پایین ، چرا انقدر با احتیاط؟
+به این حسودی کنم ؟
و بعد خندیدم و گفتم .
+باشه دو بار.
سرمو پایین انداختم و با ظرف پرشتوک ور رفتم .
ادامه دارد...
۲.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.