پارت ۲۱
پارت ۲۱
من : باید نتیجه کارشون رو ببینن .
آیدا : این بار می خواید چیکار کنین .
من : قراره آرش نقشه بچینه .
آرش با دو اومد تو اتاق و گفت : یافتم .
من : زحمت کشیدی بریز بیرون بیبینم چن مرده حلاجی
آرش : اه یادم رفت که
یه جوری نگاش کردم که خودش به حرف اومد خوب چیزه ینی دوست دختر شایان پرستاره بعد این امشب باهاش قرار داره می خواد که ببرتش رستوران من می تونم کاری کنم دختره به قرار نرسه .
من : این اطلاعات رو از کجا آوردی ؟
آرش : از زیر زبونش کشیدم بیرون .
من : اونوقت چجوری می خوای بفهمی کدوم بیمارستان کار می کنه ؟
آرش : کجاشو دیدی اینم گیر آوردم .
من : پس بدو تا دیر نشده .
آرش : خوب شما باید یکیتون مریض شه .
من : آیدا مریض میشه .
آیدا : چه غلطا
من : خوب طبق نقشه آیدا با آرش می رین داخل و وقتی من اشاره زدم آیدا به حالت غش میوفته و آرشم می گیرتش و فوری فقط به همون دختره اشاره می کنی که یه کاری بکنه نقشتون نباید لو بره .
آیدا با اخم : باشه .
من : بریم
با فاصله از اونا وقتی یه ذره راهرو خلوت شد اشاره دادم به آرش که آیدا یهو به حالت غش خودش رو انداخت که آرش گرفتش و با داد رو به همون دختره گفت خانم تو رو خدا یه کاری کنین خانومم اصلا حالش خوب نیس . بیشعورا چه طبیعیم بازی می کنن .
آیدا چنان خودشو زده بود به بیهوشی که یه لحظه باورم شد .
پرستاره با هول گفت : وایسا همکارام میان بهتون می رسن .
آرش: چی چیو می رسن می گم حالش خوب نیس عجله کن .
پرستاره ناچار آیدا رو روی برانکارد خوابوند و زود بردش تو یه اتاقی .
یه نفس عمیق به خاطر موفقیت نقشمون کشیدم که همون لحظه یکی شبیه همون دختره از اتاق اومد بیرون شیک و آماده و بعد رفت سمت در با شوک رفتم دنبالش که با دیدن کیارش و دختره که به سمتش می رفت فوری یکی زدم تو سر خودم .
آرش و باید می کشتم با این نقشش .
عصبی گوشیم رو درآوردم تا حداقل یه عکس ازشون داشته باشم و چن تا عکس گرفتم و فوری رفتم تو اتاقی که آیدا و آرش بودن .
همه چی رو توضیح دادم که آیدا زد زیر خنده .
من : حالا تو هی بخند .
آیدا : خو خیلی مسخره است دیگه اون خواهر دوقلوش بوده که با شایان قرار داشته اونوقت ما داریم از اینجا اون یکی قلش رو اسکول می کنیم در واقع اسکول شدیم .
من : خوب حالا تو نمی خواد بزنی تو سرمون .
آرش خودت می دونی یه جوری انتقام منو ازش می گیری .
آرش با اخم سرشو تکون داد .
اون شب رفتیم شهربازی که نرسیده مامان زنگ زد گفت مهمونیم باید بریم کلا زهر شد .
پیش عمو اینا دعوت بودیم مثل اینکه پسرش از مالزی برگشته بود .
وقتی ۶ سالم بود آخرین بار دیدمش من و آرشم زود آماده شدیم و رفتیم اونجا آیدا هم رسوندیم خونه .
یه تیپ شیک زده بودم که دهن بقیه بسته شه .
با ورودم با چیزی که دیدم شوکه شدم .
من : باید نتیجه کارشون رو ببینن .
آیدا : این بار می خواید چیکار کنین .
من : قراره آرش نقشه بچینه .
آرش با دو اومد تو اتاق و گفت : یافتم .
من : زحمت کشیدی بریز بیرون بیبینم چن مرده حلاجی
آرش : اه یادم رفت که
یه جوری نگاش کردم که خودش به حرف اومد خوب چیزه ینی دوست دختر شایان پرستاره بعد این امشب باهاش قرار داره می خواد که ببرتش رستوران من می تونم کاری کنم دختره به قرار نرسه .
من : این اطلاعات رو از کجا آوردی ؟
آرش : از زیر زبونش کشیدم بیرون .
من : اونوقت چجوری می خوای بفهمی کدوم بیمارستان کار می کنه ؟
آرش : کجاشو دیدی اینم گیر آوردم .
من : پس بدو تا دیر نشده .
آرش : خوب شما باید یکیتون مریض شه .
من : آیدا مریض میشه .
آیدا : چه غلطا
من : خوب طبق نقشه آیدا با آرش می رین داخل و وقتی من اشاره زدم آیدا به حالت غش میوفته و آرشم می گیرتش و فوری فقط به همون دختره اشاره می کنی که یه کاری بکنه نقشتون نباید لو بره .
آیدا با اخم : باشه .
من : بریم
با فاصله از اونا وقتی یه ذره راهرو خلوت شد اشاره دادم به آرش که آیدا یهو به حالت غش خودش رو انداخت که آرش گرفتش و با داد رو به همون دختره گفت خانم تو رو خدا یه کاری کنین خانومم اصلا حالش خوب نیس . بیشعورا چه طبیعیم بازی می کنن .
آیدا چنان خودشو زده بود به بیهوشی که یه لحظه باورم شد .
پرستاره با هول گفت : وایسا همکارام میان بهتون می رسن .
آرش: چی چیو می رسن می گم حالش خوب نیس عجله کن .
پرستاره ناچار آیدا رو روی برانکارد خوابوند و زود بردش تو یه اتاقی .
یه نفس عمیق به خاطر موفقیت نقشمون کشیدم که همون لحظه یکی شبیه همون دختره از اتاق اومد بیرون شیک و آماده و بعد رفت سمت در با شوک رفتم دنبالش که با دیدن کیارش و دختره که به سمتش می رفت فوری یکی زدم تو سر خودم .
آرش و باید می کشتم با این نقشش .
عصبی گوشیم رو درآوردم تا حداقل یه عکس ازشون داشته باشم و چن تا عکس گرفتم و فوری رفتم تو اتاقی که آیدا و آرش بودن .
همه چی رو توضیح دادم که آیدا زد زیر خنده .
من : حالا تو هی بخند .
آیدا : خو خیلی مسخره است دیگه اون خواهر دوقلوش بوده که با شایان قرار داشته اونوقت ما داریم از اینجا اون یکی قلش رو اسکول می کنیم در واقع اسکول شدیم .
من : خوب حالا تو نمی خواد بزنی تو سرمون .
آرش خودت می دونی یه جوری انتقام منو ازش می گیری .
آرش با اخم سرشو تکون داد .
اون شب رفتیم شهربازی که نرسیده مامان زنگ زد گفت مهمونیم باید بریم کلا زهر شد .
پیش عمو اینا دعوت بودیم مثل اینکه پسرش از مالزی برگشته بود .
وقتی ۶ سالم بود آخرین بار دیدمش من و آرشم زود آماده شدیم و رفتیم اونجا آیدا هم رسوندیم خونه .
یه تیپ شیک زده بودم که دهن بقیه بسته شه .
با ورودم با چیزی که دیدم شوکه شدم .
۳۳.۷k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.