🌸 ایستاد عباس مقابل امامش حسین (ع). نگاهش تار و روشن بود.
🌸 ایستاد عباس مقابل امامش حسین (ع). نگاهش تار و روشن بود.
لب های خشک را که می دید از اشک تار می شد و خیل لشکر دشمن را می دید و علمداری خودش، با نگاهی روشن همه جا را زیر نظر می گرفت.
🌸 مخصوصا حالا، حالا که تنها خودش مانده بود برای اباعبدالله، تنها یک سرباز مانده بود؛ خودش بود که علم را با صلابت بر پا نگه داشته بود.
دشمن علم را می دید و حرکت باد میان پرچم را؛ می فهمید عباس هست و حسین، ابالفضل دارد و جرئت نمی کرد پیش بیاید.
🌸از روز اول که ساکن کربلا شدند نه، از همان مدینه که قدم به راه گذاشتند، یک جمله همه را عقب می راند:
-ابالفضل العباس هم همراه حسین است.
حالا صلابت عباس با دیدن لب های خشک مولایش، با اشک عطش کودکانش، شکسته بود.
میرو_علمدار
#امام_حسین #عاشورا #محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
لب های خشک را که می دید از اشک تار می شد و خیل لشکر دشمن را می دید و علمداری خودش، با نگاهی روشن همه جا را زیر نظر می گرفت.
🌸 مخصوصا حالا، حالا که تنها خودش مانده بود برای اباعبدالله، تنها یک سرباز مانده بود؛ خودش بود که علم را با صلابت بر پا نگه داشته بود.
دشمن علم را می دید و حرکت باد میان پرچم را؛ می فهمید عباس هست و حسین، ابالفضل دارد و جرئت نمی کرد پیش بیاید.
🌸از روز اول که ساکن کربلا شدند نه، از همان مدینه که قدم به راه گذاشتند، یک جمله همه را عقب می راند:
-ابالفضل العباس هم همراه حسین است.
حالا صلابت عباس با دیدن لب های خشک مولایش، با اشک عطش کودکانش، شکسته بود.
میرو_علمدار
#امام_حسین #عاشورا #محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
۱.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.