۳ پارتی تهیونگ..
وقتی برای تولد یونتان مرخصی میگیره..
ویو ا.ت:
هوففف بازم روزای خسته کننده ی دیگه رو میگزرونم....واقعا خونه بدون تهیونگ هیچه!....اصلا حوصله ی هیچیو ندارم چند ماه هستش که ندیدمش..خیلی دلم براش تنگ شده..نه تنها من بلکه یونتان هم دلش تنگ شده..
حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم به یونتان غذا بدم
بعد از اینکه غذاش رو خورد یهو دیدم رفتش و توپی که عاشقش بود رو آورد...اونو من و ته براش تو یه فروشگاه دیدیم و خریدیم..
هعی...دوباره یاد تهیونگ افتادم..انقدر بهش وابسته شدم که هرشب قبل خواب لباسشو میپوشم و بالشتشو بغل میکنم و گریه میکنم و به امید دیدن هرچه زودترش صبحا بیدار میشم..
اصلا حوصله ی هیچی رو ندارم.....بعد از بازی کردن با یونتان،رفتم خرید چون فردا تولد یونتانه..حداقل برای این کوچولو تولد بگیرم.....بعد از اینکه خرید هامو کردم اومدم خونه...دیگه شب شده بود و منم کاری نداشتم انجام بدم...برای همین یه نودل با دوکبوکی درست کردم و خوردم....بعد شستن ظرفا رفتم کارای وسایل تزئیناتی (درسته یا نه؟)...رو انجام دادم و رفتم دیگه بخوابم..
همیشه قبل خواب برای اینکه خوابم ببره اول کلیپ و ویدئو های ته رو میبینم که حس کنم پیشمه...و بعد از اینکه از صورت بی نقصش کمی سیر شدم آهنگ های ته رو پلی میکنم و بالشتش رو بغل کردم و خوابیدم..
《صبح》
توی خواب و بیداری بودم که حس کردم یه صدایی در گوشم داره میاد
_ا.ت...عزیزم...من اومدم....بیدار شو...چاگیا!
+هوممم...(فکر کنم دارم خواب میبینم ولی خیلی صداش واضح و نزدیکه و همینطور بَم!)
_نمیخوای بیدار شی و منو ببینی؟......توت فرنگیم...زودباش بیدار شو میخوام چشمای قشنگتو ببینم...خیلی دلم برات تنگ شده..
+هوممم...(چشمامو باز کردم و دیدم یکی انگار کنارمه...چشمامو کامل باز کردم و دیدمش!.....اما دوباره بستم)
_(چشماشو باز کرد اما انگار هنوز نفهمیده😂.....چع..کیوت!)
_یاااا...بیدار شو دیگه...دلم برای بغلت تنگیده...نمیخوای بیدار شییی؟ (یکم با صدای بچگونه اینو گفت)
+(دوباره اون صدا!...چشمام رو دوباره باز کردم و مبهم بود اما بعد دوباره واضح شد...اَه خوابم میاد دارم توهم میزنم....دوباره چشمامو بستم)
_هوففففف! عایششش....چاگیا (رفتم و موهاشو نوازش کردم اونایی که جلوی صورتش بود رو کنار زدم گزاشتم پشت گوشش..)
+(وایسا ببینم!...چرا این حس انقدر واقعیه!؟....چرا......چشمامو سریع باز کردم و دیدم ته داره نوازشم میکنه...و با آرامش و عشق نگاهم میکنه...چغدر دلم براش تنگه.....وایسا ببینممممم!!!....این واقعیه! ی...یعنی ته واقعا پیشمه؟!)
_سلام خانوم خوابالو! (خنده مستطیلی)
+ت.....ت....تو!.....واقعا تهیونگی؟......واقعا اومدی پیشم؟
_آره عشقم...خودمم! (نوک بینیش رو کشید)
_(ا.ت هنوز تو شکه😂....هنوز باور نکرده که من اینجام!)
الان پارت بعد رو میزارم♡
حمایت؟
ویو ا.ت:
هوففف بازم روزای خسته کننده ی دیگه رو میگزرونم....واقعا خونه بدون تهیونگ هیچه!....اصلا حوصله ی هیچیو ندارم چند ماه هستش که ندیدمش..خیلی دلم براش تنگ شده..نه تنها من بلکه یونتان هم دلش تنگ شده..
حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم به یونتان غذا بدم
بعد از اینکه غذاش رو خورد یهو دیدم رفتش و توپی که عاشقش بود رو آورد...اونو من و ته براش تو یه فروشگاه دیدیم و خریدیم..
هعی...دوباره یاد تهیونگ افتادم..انقدر بهش وابسته شدم که هرشب قبل خواب لباسشو میپوشم و بالشتشو بغل میکنم و گریه میکنم و به امید دیدن هرچه زودترش صبحا بیدار میشم..
اصلا حوصله ی هیچی رو ندارم.....بعد از بازی کردن با یونتان،رفتم خرید چون فردا تولد یونتانه..حداقل برای این کوچولو تولد بگیرم.....بعد از اینکه خرید هامو کردم اومدم خونه...دیگه شب شده بود و منم کاری نداشتم انجام بدم...برای همین یه نودل با دوکبوکی درست کردم و خوردم....بعد شستن ظرفا رفتم کارای وسایل تزئیناتی (درسته یا نه؟)...رو انجام دادم و رفتم دیگه بخوابم..
همیشه قبل خواب برای اینکه خوابم ببره اول کلیپ و ویدئو های ته رو میبینم که حس کنم پیشمه...و بعد از اینکه از صورت بی نقصش کمی سیر شدم آهنگ های ته رو پلی میکنم و بالشتش رو بغل کردم و خوابیدم..
《صبح》
توی خواب و بیداری بودم که حس کردم یه صدایی در گوشم داره میاد
_ا.ت...عزیزم...من اومدم....بیدار شو...چاگیا!
+هوممم...(فکر کنم دارم خواب میبینم ولی خیلی صداش واضح و نزدیکه و همینطور بَم!)
_نمیخوای بیدار شی و منو ببینی؟......توت فرنگیم...زودباش بیدار شو میخوام چشمای قشنگتو ببینم...خیلی دلم برات تنگ شده..
+هوممم...(چشمامو باز کردم و دیدم یکی انگار کنارمه...چشمامو کامل باز کردم و دیدمش!.....اما دوباره بستم)
_(چشماشو باز کرد اما انگار هنوز نفهمیده😂.....چع..کیوت!)
_یاااا...بیدار شو دیگه...دلم برای بغلت تنگیده...نمیخوای بیدار شییی؟ (یکم با صدای بچگونه اینو گفت)
+(دوباره اون صدا!...چشمام رو دوباره باز کردم و مبهم بود اما بعد دوباره واضح شد...اَه خوابم میاد دارم توهم میزنم....دوباره چشمامو بستم)
_هوففففف! عایششش....چاگیا (رفتم و موهاشو نوازش کردم اونایی که جلوی صورتش بود رو کنار زدم گزاشتم پشت گوشش..)
+(وایسا ببینم!...چرا این حس انقدر واقعیه!؟....چرا......چشمامو سریع باز کردم و دیدم ته داره نوازشم میکنه...و با آرامش و عشق نگاهم میکنه...چغدر دلم براش تنگه.....وایسا ببینممممم!!!....این واقعیه! ی...یعنی ته واقعا پیشمه؟!)
_سلام خانوم خوابالو! (خنده مستطیلی)
+ت.....ت....تو!.....واقعا تهیونگی؟......واقعا اومدی پیشم؟
_آره عشقم...خودمم! (نوک بینیش رو کشید)
_(ا.ت هنوز تو شکه😂....هنوز باور نکرده که من اینجام!)
الان پارت بعد رو میزارم♡
حمایت؟
۶.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.