Feik

Feik:
Part²:

بورام: خیلی خوب برو اماده شو تا من صبحونه ور بیارم:)
یونگی: چشم بیبی(خنده)
بورام: دیوونه(خنده)
وقتی یونگی رفت صبحونه رو روی میز چیدم و منتظر موندم که یونگی بیاد و بعد از چند دقیقه اومد نشستیم که صبحونه رو بخوریم اما همینکه پنکیک رو نزدیک دهنم بردم حالت تهوع بهم دست داد و شتاب بردم سمت دستشویی و در رو قفل کردم

یونگی: وقتی داشتیم صبحونه میخوردیم یهو حال بورام بد شد و رفت به سمت دستشویی
یونگی: هی بورام.... بورام خوبی؟ درو باز کن بورام(نگران)

یونگی: وقتی در دستشویی باز شد بورام با یه رنک پریدگی اومد بیرون و همینکه میخواست حرف بزنه بیهوش افتاد بغلم سریع بغلش کردم و بردمش سمت ماشین و راه افتادم سمت بیمارستان......
دیدگاه ها (۵)

ما از این جنگ یه درس درست و حسابی میگیریم اینکه به هیچکس کمک...

بچه ها اون فیک یونگی که دارم مینویسمش شرایط داره که پارت بعد...

این یک روز عادی در کلاس های مدرسه ما:)این مال وقتی بود که مد...

Feik:ویو بورام: صبح که از خواب بیدار شدم با یه صحنه ی کیوتی ...

وقتی خواهرش بودی...

#مافیای_من #P3لینو:میدونم مقصر منمپس......هان:«با گریه»نه......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط