پارت پنجم
مویچیرو: میای بریم
تامارا : آره
( رفتیم به سمت عمارتمون من رفتم اتاق خودم اونم همینطور )
تامارا: من مگه مجبورم به حرفش گوش کنم رو مخم راه میره ( داره با خودش حرف میزنه )اما وقتی باهاش چشم تو چشم میشم خجالت میکشم اما با بقیه راحتم
از زبان مویچیرو
مویچیرو: تامارا چرا جدی و عصبی اس مگه باهاش بدم اما خوشگله ها ( یکی میزنه تو سرش ) تو به خواهر اوبانای چشم نداشته باش چطوری آخه من ازش خوشم میاد اما اون باهام بده
از زبان تامارا
تامارا : خب شب شده بریم به جنگل ببینیم چه خبره (رفت توی جنگل ) یوهو شیطان کوچولو ها کجان ( کشیدم )
از زبان مویچیرو
رفتم توی جنگل که به یکی برخورد کردم برگشتم دیدم تامارا س
تامارا:' توووو اینجا چیکار میکنی ( با عصبانیت)
مویچیرو:اینو من باید ازت بپرسم
تامارا : خب چیه مگه حوصله ام سر رفت اومدم
مویچیرو: اگه زخمی میشدی چی هان جواب منو بده اگه واست اتفاقی می افتاد
تامارا: از که تاحالا واست مهم شدم
مویچیرو: خب ترسیدم واست اتفاقی بی افتاده ( با قرمزی به زمین نگاه میکنه )
تامارا :( موهای بهم ریخته ی مویچیره رو کنار میزنه ) تو ازمن خوشت میاد ؟(با لبخند )
مویچیرو: راستش آره
تامارا : خوبه داشتم نا امید میشدم
مویچیرو: منظورت چیه ؟
تامارا: خب شاید این احساس دو طرفه باشه
مویچیرو: یعنی تو هم
تامارا :آره ( دیدم یه شیطان میخواست خنجرشو به مویچیرو بزنه که یهو بغلش کردم و خنجر به من خورد )
تامارا: لعنتی ( با صدای خش دار از هوش میره )
مویچیرو: چیکار کردی ( با حالت تعجب و ناراحت)
شیطان : حیف بود بمیره اما هنوز زنده اس
مویچیرو: چه زهرماری لبه تیغ بود حرف بزن
شیطان : چرا باید بگم ( با خنده های شیطانی )
مویچیرو:( شمشیرشو درآورد و سر اون شیطان رو زد )(بعدش تامارا رو بغل کرد سریع داشت میرفت به عمارت پروانه ) طاقت بیار ( که بردش پیش شینوبو )
شینوبو: چی شده ؟
مویچیرو: زخمی شده
شینوبو:بزارش رو تخت و برو نگران نباش
مویچیرو: لطفا نجاتش بده بخاطر من زخمی شد
( تامارا رو گذاشت روی تخت و رفت بیرون )
مویچیرو: چیکار کنم اگه واسش اتفاقی بیوفته ( با ناراحتی میگه که اوبانای از ناکجا آباد اومد )
اوبانای: واسه کی اتفاق افتاده تو اصلا اینجا چیکار میکنی نکنه واست خواهرم اتفاقی اوفتاده ( با عصبانیت یقه مویچیرو رو میگیره ) بگو ببینم واسش اتفاقی اوفتاده '؟
مویچیرو: اون زخمی شده
اوبانای: فقط یه هفته اس که از رفتن شما میگذره
شینوبو: نترسین حالش خوبه ( با لبخند )
اوبانای : ( یقه مویچیرو رو ول میکنه ) خوبه
مویچیرو:(نفس عمیق میکشه ) واقعا میگی
شینوبو: معلومه
اوبانای : کی بعدش بهوش میاد
شینوبو: دو روزه دیگه
تامارا : آره
( رفتیم به سمت عمارتمون من رفتم اتاق خودم اونم همینطور )
تامارا: من مگه مجبورم به حرفش گوش کنم رو مخم راه میره ( داره با خودش حرف میزنه )اما وقتی باهاش چشم تو چشم میشم خجالت میکشم اما با بقیه راحتم
از زبان مویچیرو
مویچیرو: تامارا چرا جدی و عصبی اس مگه باهاش بدم اما خوشگله ها ( یکی میزنه تو سرش ) تو به خواهر اوبانای چشم نداشته باش چطوری آخه من ازش خوشم میاد اما اون باهام بده
از زبان تامارا
تامارا : خب شب شده بریم به جنگل ببینیم چه خبره (رفت توی جنگل ) یوهو شیطان کوچولو ها کجان ( کشیدم )
از زبان مویچیرو
رفتم توی جنگل که به یکی برخورد کردم برگشتم دیدم تامارا س
تامارا:' توووو اینجا چیکار میکنی ( با عصبانیت)
مویچیرو:اینو من باید ازت بپرسم
تامارا : خب چیه مگه حوصله ام سر رفت اومدم
مویچیرو: اگه زخمی میشدی چی هان جواب منو بده اگه واست اتفاقی می افتاد
تامارا: از که تاحالا واست مهم شدم
مویچیرو: خب ترسیدم واست اتفاقی بی افتاده ( با قرمزی به زمین نگاه میکنه )
تامارا :( موهای بهم ریخته ی مویچیره رو کنار میزنه ) تو ازمن خوشت میاد ؟(با لبخند )
مویچیرو: راستش آره
تامارا : خوبه داشتم نا امید میشدم
مویچیرو: منظورت چیه ؟
تامارا: خب شاید این احساس دو طرفه باشه
مویچیرو: یعنی تو هم
تامارا :آره ( دیدم یه شیطان میخواست خنجرشو به مویچیرو بزنه که یهو بغلش کردم و خنجر به من خورد )
تامارا: لعنتی ( با صدای خش دار از هوش میره )
مویچیرو: چیکار کردی ( با حالت تعجب و ناراحت)
شیطان : حیف بود بمیره اما هنوز زنده اس
مویچیرو: چه زهرماری لبه تیغ بود حرف بزن
شیطان : چرا باید بگم ( با خنده های شیطانی )
مویچیرو:( شمشیرشو درآورد و سر اون شیطان رو زد )(بعدش تامارا رو بغل کرد سریع داشت میرفت به عمارت پروانه ) طاقت بیار ( که بردش پیش شینوبو )
شینوبو: چی شده ؟
مویچیرو: زخمی شده
شینوبو:بزارش رو تخت و برو نگران نباش
مویچیرو: لطفا نجاتش بده بخاطر من زخمی شد
( تامارا رو گذاشت روی تخت و رفت بیرون )
مویچیرو: چیکار کنم اگه واسش اتفاقی بیوفته ( با ناراحتی میگه که اوبانای از ناکجا آباد اومد )
اوبانای: واسه کی اتفاق افتاده تو اصلا اینجا چیکار میکنی نکنه واست خواهرم اتفاقی اوفتاده ( با عصبانیت یقه مویچیرو رو میگیره ) بگو ببینم واسش اتفاقی اوفتاده '؟
مویچیرو: اون زخمی شده
اوبانای: فقط یه هفته اس که از رفتن شما میگذره
شینوبو: نترسین حالش خوبه ( با لبخند )
اوبانای : ( یقه مویچیرو رو ول میکنه ) خوبه
مویچیرو:(نفس عمیق میکشه ) واقعا میگی
شینوبو: معلومه
اوبانای : کی بعدش بهوش میاد
شینوبو: دو روزه دیگه
- ۱.۱k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط