پارت62
#پارت62
شیطونکِ بابا🥺💜
اونم قفلی زده بود روی چشمام و پلکم نمیزد حتی
بعد از چند ثانیه دست از نگاهای خیره اش برداشت و به سمتم اومد ، توان حرکت نداشتم و بدنم انگار فلج شده بود
نگاه چندشی به سرتا پام انداخت و گفت:
+ فک نمیکردم بیای
تک سرفه ای کردم و گفتم:
_ فعلا که میبینی اومدم
+ خوبه ، خوشحال شدم از دیدنت
برعکس اما من دوسدارم روت بالا بیارم قزمیت زاده
لبخند کم رنگی به روش زدم و گفتم:
_ خیلی دوسدارم بگم همچنین اما آدم دروغگویی نیستم
افراز محو بالا تنم شده بود و نزدیک بود با چشماش قورتم بده
از نگاهاش کلافه شده بودم بخاطر همین گفتم:
_ فعلا
ازش فاصله گرفتم و به سمت خدمتکاری رفتم ، و بعد از گرفتن نخ و سوزنی به اتاقی که کیانا توش بود برگشتم
کیانا با دیدنم غرغرکنان گفت:
+ کجا بودی سه ساعته؟؟
_ وای افرازو دیدم
+ پشمام ، خب چی گفت وقتی دیدت؟؟
_ هیچی گفت انتظار نداشت منو اینجا ببینه و از این شعرو ورا دیگه
+ خاک تو سر بی ذوقش ، بیا بدوز منو بریم دیرشد
پوفی کردم و گفتم:
_ عزیزم تو انقد گ شادی که حتی کلاغاهم تورو میبینن میگن غارغار ، نترس دیر نمیشه
+ کثافطططط
_ هیس حواسمو پرت نکن
با هزار سختی سوزنو نخ کردم که کیانا گفت:
+ چرا بندری میزنی؟؟
_ بابا دستو پاهام هنوز میلرزه بخاطر دیدن افراز
شیطونکِ بابا🥺💜
اونم قفلی زده بود روی چشمام و پلکم نمیزد حتی
بعد از چند ثانیه دست از نگاهای خیره اش برداشت و به سمتم اومد ، توان حرکت نداشتم و بدنم انگار فلج شده بود
نگاه چندشی به سرتا پام انداخت و گفت:
+ فک نمیکردم بیای
تک سرفه ای کردم و گفتم:
_ فعلا که میبینی اومدم
+ خوبه ، خوشحال شدم از دیدنت
برعکس اما من دوسدارم روت بالا بیارم قزمیت زاده
لبخند کم رنگی به روش زدم و گفتم:
_ خیلی دوسدارم بگم همچنین اما آدم دروغگویی نیستم
افراز محو بالا تنم شده بود و نزدیک بود با چشماش قورتم بده
از نگاهاش کلافه شده بودم بخاطر همین گفتم:
_ فعلا
ازش فاصله گرفتم و به سمت خدمتکاری رفتم ، و بعد از گرفتن نخ و سوزنی به اتاقی که کیانا توش بود برگشتم
کیانا با دیدنم غرغرکنان گفت:
+ کجا بودی سه ساعته؟؟
_ وای افرازو دیدم
+ پشمام ، خب چی گفت وقتی دیدت؟؟
_ هیچی گفت انتظار نداشت منو اینجا ببینه و از این شعرو ورا دیگه
+ خاک تو سر بی ذوقش ، بیا بدوز منو بریم دیرشد
پوفی کردم و گفتم:
_ عزیزم تو انقد گ شادی که حتی کلاغاهم تورو میبینن میگن غارغار ، نترس دیر نمیشه
+ کثافطططط
_ هیس حواسمو پرت نکن
با هزار سختی سوزنو نخ کردم که کیانا گفت:
+ چرا بندری میزنی؟؟
_ بابا دستو پاهام هنوز میلرزه بخاطر دیدن افراز
۳.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.