بیبیکوچولومن
#بیبی_کوچولو_من
part:²
---
پدر.ا: شما دو تا همدیگه رو میشناسین؟
+آره بابا، این همون مزاحمیه که صبح قهوههامو ریخت و لباسم رو نابود کرد!
جونگکوک (با پوزخند): مزاحم؟ دختر تو خودت مثل تانک افتادی روم بعدم یه روده راست تو شکمت نیست!
+هاها خیلی خندهدار بود، بامزهای! حالا لطف کن از این اتاق برو بیرون، من با پدرم کار دارم، نه با مانکن مغرورِ یهروزه!
پدر.ا: بس کنین دیگه! بچهبازی درنیارین. آ.ت، بشین. باید صحبت کنیم.
جونگکوک، تو هم بمون چون قراره از این به بعد بیشتر با هم کار کنین.
+چی؟! بابا شوخی میکنی دیگه نه؟! با این؟ این آدم عصابمو خطخطی میکنه!
پدر.ا: شوخی نمیکنم. جونگکوک پسر یکی از شرکای اصلی جدیده. قراره روی پروژهی جدید با هم کار کنین.
+من اعتراض دارم! اون اصلاً آدم همکاری نیست.
جونگکوک (با لبخند شیطنتآمیز): حالا حالاها قراره با هم کار کنیم خانوم کلهشق. بهتره زودتر به حضور جذابم عادت کنی.
+همچین میگی جذاب انگار خودت خدایی! ازت متنفرم.
جونگکوک (با خونسردی): حس قویایه، ولی برعکسشم میشه. حواست باشه!
پدر.ا: اگه تموم شد، برید بخش کنفرانس، جلسه با گروه طراحیه. و لطفاً... جلوی بقیه آبرومو نبرین.
+باشه بابا، ولی قول نمیدم!
با حرص از جا بلند شدم و با قدمهای محکم از اتاق زدم بیرون. صدای قدمهای جونگکوک پشت سرم میاومد، انگار بدجور بهم چسبیده بود.
جونگکوک: صبر کن خانومی، اگه بخوای میتونم در رو برات باز کنم. یا بغل بگیرمت که زمین نخوری!
+اگه یه کلمهی دیگه حرف بزنی، قول میدم این دفعه قهوه نه، ولی لیوان رو خودت خالی کنم!
جونگکوک (میخنده): وای چه خشن! عاشق این مدل دخترام...
+خفه شو!
«پایان پارت ²»
---
#تهکوک #جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #رمان #سناریو #چندپارتی #تکپارتی
part:²
---
پدر.ا: شما دو تا همدیگه رو میشناسین؟
+آره بابا، این همون مزاحمیه که صبح قهوههامو ریخت و لباسم رو نابود کرد!
جونگکوک (با پوزخند): مزاحم؟ دختر تو خودت مثل تانک افتادی روم بعدم یه روده راست تو شکمت نیست!
+هاها خیلی خندهدار بود، بامزهای! حالا لطف کن از این اتاق برو بیرون، من با پدرم کار دارم، نه با مانکن مغرورِ یهروزه!
پدر.ا: بس کنین دیگه! بچهبازی درنیارین. آ.ت، بشین. باید صحبت کنیم.
جونگکوک، تو هم بمون چون قراره از این به بعد بیشتر با هم کار کنین.
+چی؟! بابا شوخی میکنی دیگه نه؟! با این؟ این آدم عصابمو خطخطی میکنه!
پدر.ا: شوخی نمیکنم. جونگکوک پسر یکی از شرکای اصلی جدیده. قراره روی پروژهی جدید با هم کار کنین.
+من اعتراض دارم! اون اصلاً آدم همکاری نیست.
جونگکوک (با لبخند شیطنتآمیز): حالا حالاها قراره با هم کار کنیم خانوم کلهشق. بهتره زودتر به حضور جذابم عادت کنی.
+همچین میگی جذاب انگار خودت خدایی! ازت متنفرم.
جونگکوک (با خونسردی): حس قویایه، ولی برعکسشم میشه. حواست باشه!
پدر.ا: اگه تموم شد، برید بخش کنفرانس، جلسه با گروه طراحیه. و لطفاً... جلوی بقیه آبرومو نبرین.
+باشه بابا، ولی قول نمیدم!
با حرص از جا بلند شدم و با قدمهای محکم از اتاق زدم بیرون. صدای قدمهای جونگکوک پشت سرم میاومد، انگار بدجور بهم چسبیده بود.
جونگکوک: صبر کن خانومی، اگه بخوای میتونم در رو برات باز کنم. یا بغل بگیرمت که زمین نخوری!
+اگه یه کلمهی دیگه حرف بزنی، قول میدم این دفعه قهوه نه، ولی لیوان رو خودت خالی کنم!
جونگکوک (میخنده): وای چه خشن! عاشق این مدل دخترام...
+خفه شو!
«پایان پارت ²»
---
#تهکوک #جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #رمان #سناریو #چندپارتی #تکپارتی
- ۲۱.۰k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط