رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:6
*ویو جنا*
اون باهام دوستانه حرف میزد و اصلا حالت رسمی نداشت خیلی باهام مهربون بود البته اون با همه اینطوره ولی بهم گفت اون اول دوستمه بعد رئیسم گفت لازم نیس اینقدر رسمی حرف بزنم
خیلی خوشحال شدم احساس خوبی داشتم اخه اکثر مدیرا مغرور و خشن هستند اما رئیس من مثل اونا نبود خیلی خوبه من خوش شانسم که همچین رئیسی دارم
جنا:چش...ب..باشه
جیمین:خب حالا خونتون کجاست؟
ادرس خونه رو بهش دادم و بعد ۲۰ مین رسیدیم بارون هم بند اومده بود
رسیدیم و از ماشین پیاده شدم
جنا:خیلی ممنون امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم
جیمین:نه خواهش میکنم
جنا:با اجازتون من دیگه میرم
جیمین:خدافظ
جنا:خدافظ
اون رفت منم وارد خونه شدم که مامانم اومد
مامان:دخترم،جنا چرا اینطوری خیس ابی چت شده؟یعنی زیر بارون موندی؟
جنا:مامان چیزی نیس نترس منتظر تاکسی بودم تاکسی نیومد بعد رئیسم منو رسوند
مامان:اها دستش درد نکنه
جنا:اوهوم،من برم لباسامو عوض کنم
مامان:برو
رفتم لباسامو عوض کردم و اومدم پیش مامانم که دیدم روی میز برام نودل آماده کرده
جنا:مرسی مامان
مامان:خواهش میکنم خوب بخور همشووو
جنا:باشه
نودلمو خوردم تموم کردم تلوزیون رو روشن کردم و روی مبل نشستم و پتو رو دور خودم پیچوندم ساعت ۱۱ بود خوابم نمیومد اما مامان رفت خوابید
یهو چندتا اتسه کردم
نمیدونم یهو از کجا اومدن حتما خاکی چیزی بوده رفتم تو اتاقم سرمو گذاشتم و خوابیدم
(ساعت ۷صبح)
بیدار شدم یکم تار میدیدم و احساس میکردم میخوام بسوزم سر درد داشتم و کلافه بودم
توجه نکردم و سریع بلند شدم لباس پوشیدم رفتم شرکت
بعد ۲۰ مین رسیدم
کولمو گذاشتم اتاقم و بعدش رفتم پیش یونا
تق تق تق(در میزنه)
یونا:جنا میدونم خودتی بیا داخل
جنا:یاااااااا یونا از کجا فهمیدی
یونا:تو حتی طرز در زدنت فرق میکنه
جنا:اره دیگ...اتسه(یعنی اتسه کرد)
یونا:حالت خوبه؟
جنا:ار...اتسه
یونا:بریم دکتر؟
جنا:نه بابا لازم نیست،خب کار امروزم چیه؟
یونا:کار امروزت یکم سنگینه اما مطمئنم تو تمومش میکنی
این پوشه ها رو میدی رئیس بعد لباس های مدل ها رو جدا میکنی و توی رگال های مخصوص میزاری بعد محل عکاسی رو تمیز میکنی و.....
کل کار ها رو بهم گفت حقیقتا زیاد بودن ولی من تمومشون میکنم
جنا:اوکی
از اتاقش زدم بیرون پوشه ها رو بردم که به رئیس بدم
در رو زدم اجازه داد برم داخل
جنا:سلام صبحتون بخیر
جیمین:سلام صبح تو هم بخیر
جنا:این پوشه ها رو یونا گفت بهتون بدم
جیمین:اوهوم،مرسی
بعدش از اتاق رئیس رفتم بیرون خلاصه بعد ۱ ساعت همه کارها رو انجام دادم جز تمیزکاری محل عکس برداری
اووووف واقعا خسته بودم و اونجا پر گرد و خاک بود
داشتم تمیز میکردم که...
#عشق_مهربون_من
#part:6
*ویو جنا*
اون باهام دوستانه حرف میزد و اصلا حالت رسمی نداشت خیلی باهام مهربون بود البته اون با همه اینطوره ولی بهم گفت اون اول دوستمه بعد رئیسم گفت لازم نیس اینقدر رسمی حرف بزنم
خیلی خوشحال شدم احساس خوبی داشتم اخه اکثر مدیرا مغرور و خشن هستند اما رئیس من مثل اونا نبود خیلی خوبه من خوش شانسم که همچین رئیسی دارم
جنا:چش...ب..باشه
جیمین:خب حالا خونتون کجاست؟
ادرس خونه رو بهش دادم و بعد ۲۰ مین رسیدیم بارون هم بند اومده بود
رسیدیم و از ماشین پیاده شدم
جنا:خیلی ممنون امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم
جیمین:نه خواهش میکنم
جنا:با اجازتون من دیگه میرم
جیمین:خدافظ
جنا:خدافظ
اون رفت منم وارد خونه شدم که مامانم اومد
مامان:دخترم،جنا چرا اینطوری خیس ابی چت شده؟یعنی زیر بارون موندی؟
جنا:مامان چیزی نیس نترس منتظر تاکسی بودم تاکسی نیومد بعد رئیسم منو رسوند
مامان:اها دستش درد نکنه
جنا:اوهوم،من برم لباسامو عوض کنم
مامان:برو
رفتم لباسامو عوض کردم و اومدم پیش مامانم که دیدم روی میز برام نودل آماده کرده
جنا:مرسی مامان
مامان:خواهش میکنم خوب بخور همشووو
جنا:باشه
نودلمو خوردم تموم کردم تلوزیون رو روشن کردم و روی مبل نشستم و پتو رو دور خودم پیچوندم ساعت ۱۱ بود خوابم نمیومد اما مامان رفت خوابید
یهو چندتا اتسه کردم
نمیدونم یهو از کجا اومدن حتما خاکی چیزی بوده رفتم تو اتاقم سرمو گذاشتم و خوابیدم
(ساعت ۷صبح)
بیدار شدم یکم تار میدیدم و احساس میکردم میخوام بسوزم سر درد داشتم و کلافه بودم
توجه نکردم و سریع بلند شدم لباس پوشیدم رفتم شرکت
بعد ۲۰ مین رسیدم
کولمو گذاشتم اتاقم و بعدش رفتم پیش یونا
تق تق تق(در میزنه)
یونا:جنا میدونم خودتی بیا داخل
جنا:یاااااااا یونا از کجا فهمیدی
یونا:تو حتی طرز در زدنت فرق میکنه
جنا:اره دیگ...اتسه(یعنی اتسه کرد)
یونا:حالت خوبه؟
جنا:ار...اتسه
یونا:بریم دکتر؟
جنا:نه بابا لازم نیست،خب کار امروزم چیه؟
یونا:کار امروزت یکم سنگینه اما مطمئنم تو تمومش میکنی
این پوشه ها رو میدی رئیس بعد لباس های مدل ها رو جدا میکنی و توی رگال های مخصوص میزاری بعد محل عکاسی رو تمیز میکنی و.....
کل کار ها رو بهم گفت حقیقتا زیاد بودن ولی من تمومشون میکنم
جنا:اوکی
از اتاقش زدم بیرون پوشه ها رو بردم که به رئیس بدم
در رو زدم اجازه داد برم داخل
جنا:سلام صبحتون بخیر
جیمین:سلام صبح تو هم بخیر
جنا:این پوشه ها رو یونا گفت بهتون بدم
جیمین:اوهوم،مرسی
بعدش از اتاق رئیس رفتم بیرون خلاصه بعد ۱ ساعت همه کارها رو انجام دادم جز تمیزکاری محل عکس برداری
اووووف واقعا خسته بودم و اونجا پر گرد و خاک بود
داشتم تمیز میکردم که...
۳.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.