دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت:7
سوار ماشین شد و داد زد هی به حرفات فکر میکنم، بیا سوارشو بعد هان سوار شد و رفتن تو راه هان انقدر پرسید که چرا نمیشه باتو دوست شد ؟ که دیگه خودشم خسته شده بود و لینو هم جوابشو نمیداد که دیگه رسیدن شرکت هان خوابش برده بود و وقتی ماشین ایستاد از خواب بلند شد .
+چرا اومدیم اینجا؟با رئیس این شرکت دوستی؟ها؟
-لینو دیگه نمیتونست تحمل کنه و اون همه سوالو جواب بده و گفت :میتونی بیای ببینی .
+اوه واقعاااا من خیلی دوست دارم رئیس این شرکت رو ببینم یعنی میتونم؟
لینو دوباره جوابشو نداد و رفت تو دوباره نام سوری دید و از جاش بلند شد همه به لینو تعظيم کردن و رفتن سراغ کاراشون و هان خیلی تعجب کرده بود و میگفت :هیونگ چرا اینا به تو تعظيم کردن ؟ چرا ازت ترسیدن ؟ تا اینکه نام سوری اومدو گفت رئیس و هان با تعجب به پشت سرش نگاه کرد ولی کسی نبود و با تعجب برگشت دید که به لینو گفته رئیس و داره بهش میگه که چه مشکلی پیش اومده براتون چرا لباساتون خاکیه و لینو بهش چیزی نمیگه و به اتاقش میره و پشت میز میشینه. هان خیلی تعجب میکنه و با چشمای گرد شده به لینو نگاه میکنه
-چیه چرا اینجوری به من نگاه میکنی
+ت...تو رئیس این شرکتییی؟
-آره و تو اولین کسی هستی که منو دیده و جزو کارمندام نیست .
+یعنی اولین دوست خوب من رئیس این شرکتههههه ؟! واوووو
-دوست خوب من؟
هان فهمیده بود که وقتی خودشو کیوت میکنه لینو خوشش میاد پس کیوت بازی درآورد و صورتشو مظلوم کرد و گفت :من خیلی شبیه سنجابم پس همه بهم میگن هان کوکا میشه توام بهم بگی ؟
-نه
اومد بگه چرا اما گوشیش زنگ خورد ،با ترس به گوشیش نگاه کردو گفت اه باز این عوضی و لینو فهمیده بود که خیلی ترسیده رفت و گوشیرو ازش قاپید و گفت میخوای بزاری همینطوری زنگبخوره صداش رو مخمه اصلا این کیه بعد جواب داد و هان اومد ازش بگیره که...
ادامه دارد 😌
پارت:7
سوار ماشین شد و داد زد هی به حرفات فکر میکنم، بیا سوارشو بعد هان سوار شد و رفتن تو راه هان انقدر پرسید که چرا نمیشه باتو دوست شد ؟ که دیگه خودشم خسته شده بود و لینو هم جوابشو نمیداد که دیگه رسیدن شرکت هان خوابش برده بود و وقتی ماشین ایستاد از خواب بلند شد .
+چرا اومدیم اینجا؟با رئیس این شرکت دوستی؟ها؟
-لینو دیگه نمیتونست تحمل کنه و اون همه سوالو جواب بده و گفت :میتونی بیای ببینی .
+اوه واقعاااا من خیلی دوست دارم رئیس این شرکت رو ببینم یعنی میتونم؟
لینو دوباره جوابشو نداد و رفت تو دوباره نام سوری دید و از جاش بلند شد همه به لینو تعظيم کردن و رفتن سراغ کاراشون و هان خیلی تعجب کرده بود و میگفت :هیونگ چرا اینا به تو تعظيم کردن ؟ چرا ازت ترسیدن ؟ تا اینکه نام سوری اومدو گفت رئیس و هان با تعجب به پشت سرش نگاه کرد ولی کسی نبود و با تعجب برگشت دید که به لینو گفته رئیس و داره بهش میگه که چه مشکلی پیش اومده براتون چرا لباساتون خاکیه و لینو بهش چیزی نمیگه و به اتاقش میره و پشت میز میشینه. هان خیلی تعجب میکنه و با چشمای گرد شده به لینو نگاه میکنه
-چیه چرا اینجوری به من نگاه میکنی
+ت...تو رئیس این شرکتییی؟
-آره و تو اولین کسی هستی که منو دیده و جزو کارمندام نیست .
+یعنی اولین دوست خوب من رئیس این شرکتههههه ؟! واوووو
-دوست خوب من؟
هان فهمیده بود که وقتی خودشو کیوت میکنه لینو خوشش میاد پس کیوت بازی درآورد و صورتشو مظلوم کرد و گفت :من خیلی شبیه سنجابم پس همه بهم میگن هان کوکا میشه توام بهم بگی ؟
-نه
اومد بگه چرا اما گوشیش زنگ خورد ،با ترس به گوشیش نگاه کردو گفت اه باز این عوضی و لینو فهمیده بود که خیلی ترسیده رفت و گوشیرو ازش قاپید و گفت میخوای بزاری همینطوری زنگبخوره صداش رو مخمه اصلا این کیه بعد جواب داد و هان اومد ازش بگیره که...
ادامه دارد 😌
۱.۷k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.