در سرم

در سرم
دانه های گندم
خواب تو را می بینند
در دلم
دستی به سوی تو دراز است
و ریشه های مرا
انگشت های تو عاشق کرد
چه می خواستی که نداشتم؟!
از دست رفتم
و کسی نپرسید
اینهمه زمین بایر
در دلت چه می کند...



#داوود_مالکی
دیدگاه ها (۱)

#محسن_حسینخانی

آن ها به من گفتندتا کاری کنماو عاشق شود...می بایستکاری می کر...

خسته‌تر از آنمکه لیوانی چایآرامم کند!آغوش گرم تو را می‌خواهم...

ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ،ﻧﺸﺪﺑﻨﻮﯾﺴﻢﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﯾﮏ ﻏﺰﻝﻃﻮﻻﻧﯿﺴﺖ...

عاشقانه های شبنم

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط