part 6 : My half brother...
ا.ت
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم
توی یه اتاق بزرگ و خوشگل بودم
لباسای مهمونی تنم نبود
لباسای راحتی بود
یعنی چی من کجام
آروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در اتاق دست گیره رو کشیدم پایین و در باز شد تا درو و باز کردم دیدم میا با گریه دره اتاق رویه رویی منو باز کرد
با عجله رفتم سمتش و دو طرف صورتش رو با دستام گرفتم
ا.ت : میا چی شده عزیزم
میا : ا.ت کجا بودی سالمی
ا.ت : خر شرک به خاطر من گریه کردی
میا سریع ا.ت رو بغل کرد و با گریه گفت : نگرانت شدم دیدم پیشم نیستی ا.ت خیلی بیشعوری کجا بودی
ا.ت : نميدونم اون اتا هی میا کجا رو نگاه میکنی و وقتی برگشت یه پله ی پیچ در پیچ طولانی مواجه شدن
میا : ا.ت آماده ای
ا.ت : بریم تو کارش
و روی یه سر چپ و راست پله ها نشستن و سر خوردن و رفتن پایین
صدای خنده هاشون طنین انداز سکوت عمارت شده بود
جونگ کوک پسرا و اجوما با تعجب به اون دوتا نگاه میکردن که با تمام خطرناک بودن کارشون باخنده از دسته ی پله ها سر میخوردن و می یومدن پایین که یهو با پرش دوتاییشون وسط عمارت اومدن پایین
ا.ت : وایی کمرم
میا : وای خدا دردم گرفت اصلا یادم نبود اینجا که خونه ی خودمون نبود که صاف وسط تشک بادی مون بیاییم پایین ایییی کمرم
ا.ت اومد کمک میا و وقتی پاشن و چر خیدن دیدن هشت تا آدم دارن با تعجب نگاشون میکنن
میا : چی چرا اینطور نگاه میکنین
جیمین : شما دوتا دیوونه اید
ا.ت : چی
و با میا زدن زیر خنده
که یهو دوتایشون ساکت شدن و با ترس برگشتند سمت اونها
میا : ا.ت ما کجاییم
ا.ت : من چه میدونم اصلا هوی شما هفت تا لنگ دراز ما کجاییم
جین : عمارت جئون جونگ کوک
ا.ت : جئون
جونگ کوک: منم
ا.ت : تو همونی که سر خاک مامان بابام دیدمت تو کی هستی چرا ما اینجاییم
جونگ کوک : خلاصه بگم خانوم ابن عمارت هستی منم برادر ناتنیتم یعنی دقدق تر بگم پسر عموتم که با مامان رز و بابا زندگی میکردم
ا.ت : خانوم این عمارت چی میگی بچه خرگوش
جونگ کوک : ما از همون بچگی قرار بوده باهم ازدواج کنیم هیفده سال از من دور بودی ولی حالا وقتشه جبران کنی
میا : هوییی چی چی میگی مرتیکه میزنم دکوراسیون صورتت رو میارم پایین ها
جونگ کوک: ببین خانوم خوشگله دوستت قراره با من
ازدواج کنه
میا : ببین مرتیکه حرف دهنت رو بفهم رفیقم حالا حالا ها ازدواج نمیکنه تو هم تاکی به دلت صابون نزن
جونگ کوک : شوگا بیا این رو ساکتش کن
نا یونگی اومد بره سمت میا
میا با یه پاش ضربه ی نسبتا محکمی زد به دنده ی یونگی زد که یونگی چند ثانیه نفسش رفت
جونگ کوک : دختره ی دیوونه چیکار کردی ( داد آروم )
میا : این میخواد منو ببره این پیشی دومش رو که قیچی کنی مورچه هم نیست
شوگا : هویییی دختر کوچولو خرف دهنتو بفهم
با سر درد بدی از خواب بیدار شدم
توی یه اتاق بزرگ و خوشگل بودم
لباسای مهمونی تنم نبود
لباسای راحتی بود
یعنی چی من کجام
آروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در اتاق دست گیره رو کشیدم پایین و در باز شد تا درو و باز کردم دیدم میا با گریه دره اتاق رویه رویی منو باز کرد
با عجله رفتم سمتش و دو طرف صورتش رو با دستام گرفتم
ا.ت : میا چی شده عزیزم
میا : ا.ت کجا بودی سالمی
ا.ت : خر شرک به خاطر من گریه کردی
میا سریع ا.ت رو بغل کرد و با گریه گفت : نگرانت شدم دیدم پیشم نیستی ا.ت خیلی بیشعوری کجا بودی
ا.ت : نميدونم اون اتا هی میا کجا رو نگاه میکنی و وقتی برگشت یه پله ی پیچ در پیچ طولانی مواجه شدن
میا : ا.ت آماده ای
ا.ت : بریم تو کارش
و روی یه سر چپ و راست پله ها نشستن و سر خوردن و رفتن پایین
صدای خنده هاشون طنین انداز سکوت عمارت شده بود
جونگ کوک پسرا و اجوما با تعجب به اون دوتا نگاه میکردن که با تمام خطرناک بودن کارشون باخنده از دسته ی پله ها سر میخوردن و می یومدن پایین که یهو با پرش دوتاییشون وسط عمارت اومدن پایین
ا.ت : وایی کمرم
میا : وای خدا دردم گرفت اصلا یادم نبود اینجا که خونه ی خودمون نبود که صاف وسط تشک بادی مون بیاییم پایین ایییی کمرم
ا.ت اومد کمک میا و وقتی پاشن و چر خیدن دیدن هشت تا آدم دارن با تعجب نگاشون میکنن
میا : چی چرا اینطور نگاه میکنین
جیمین : شما دوتا دیوونه اید
ا.ت : چی
و با میا زدن زیر خنده
که یهو دوتایشون ساکت شدن و با ترس برگشتند سمت اونها
میا : ا.ت ما کجاییم
ا.ت : من چه میدونم اصلا هوی شما هفت تا لنگ دراز ما کجاییم
جین : عمارت جئون جونگ کوک
ا.ت : جئون
جونگ کوک: منم
ا.ت : تو همونی که سر خاک مامان بابام دیدمت تو کی هستی چرا ما اینجاییم
جونگ کوک : خلاصه بگم خانوم ابن عمارت هستی منم برادر ناتنیتم یعنی دقدق تر بگم پسر عموتم که با مامان رز و بابا زندگی میکردم
ا.ت : خانوم این عمارت چی میگی بچه خرگوش
جونگ کوک : ما از همون بچگی قرار بوده باهم ازدواج کنیم هیفده سال از من دور بودی ولی حالا وقتشه جبران کنی
میا : هوییی چی چی میگی مرتیکه میزنم دکوراسیون صورتت رو میارم پایین ها
جونگ کوک: ببین خانوم خوشگله دوستت قراره با من
ازدواج کنه
میا : ببین مرتیکه حرف دهنت رو بفهم رفیقم حالا حالا ها ازدواج نمیکنه تو هم تاکی به دلت صابون نزن
جونگ کوک : شوگا بیا این رو ساکتش کن
نا یونگی اومد بره سمت میا
میا با یه پاش ضربه ی نسبتا محکمی زد به دنده ی یونگی زد که یونگی چند ثانیه نفسش رفت
جونگ کوک : دختره ی دیوونه چیکار کردی ( داد آروم )
میا : این میخواد منو ببره این پیشی دومش رو که قیچی کنی مورچه هم نیست
شوگا : هویییی دختر کوچولو خرف دهنتو بفهم
۸.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.