شبیه لحظه های جامانده در دلدادگی
شبیه لحظه های جامانده در دلدادگی
آخرین روزهای شهریور ، پشت پنجره اتاق و آرامش در حضور موسیقی دلتنگِ روزهای جوانی و عشقبازی در پاییز و قدم زدن در خیابانهای نارنجی با طنین خش خش برگهای خزان ، فقط چند ثانیه در این کلیپ میگذرد اما به اندازه سالها چیزی شبیه معجزه رقم میخورد برای آنها که بیقراری را سنجاق زده اند به سررسید دلشان ... برای آنها که بغض اینروزهای ملال آور خفه شان کرده که شاید بترکد مثل انارها و انجیرهای شهریورماه ، شبیه یک حس خوب مثل پرواز پرنده توی قلب آسمونا شبیه چِپیدن دراتاق فرورفتن درخود و نفس کشیدن در حال و هوای سالهای گذشته ، شبیه لحظه های مانده در نوجوانی ، روزهای دانشگاه و لحظه های دادادگی و فرورفتن در خلسه شیرین روزهای نامزدی همدم یک ضبط صوت کوچک و صدای زخم خورده " سیاوش قمیشی " محو در تصویر آرزوها و رویاهای شیرین رفته با تنیدن خنکای نسیم ته مانده تابستانی از پنکه کوچک رو میزی ، نسیم ِ پرده رقصان و پیچش بوی خاطرات گذشته در اتاق ، تکرار شوق سرخورده ای در دلت که دوباره در ثانیه های تقویم گُمت میکند شبیه تمام لحظه های سرخورده نسلی که با امید رسیدن به تعالی بازی داده شد و "رودست" خورد از هجوم فناوری ، حکایت نسلی که دلش را در گوشه همین اتاقها جاگذاشت و به قصد رونمایی از بزرگترین اتفاقات زندگی در خودش شکست و هزارتکه شد به شوق دیدار از "بالاترین نقطه سیاره" در سیاهچال سیمانی برج و بناهای کبریتی آنهمه نور و شوق اتاقهای نوجوانی را گم کرد و شوق جوانی اش وصل شد به بار سنگین حسرت ها و افسوس ها، نسلی که دلش جامانده در لحظه های شیرین دلداگی اش ، حس غریبی ست اینکه تابستان رفته باشد و حس کنی دلت هنوز با پاییز نیست ...آب و هوایی در دلت بافته ای که شبیه هیچ فصل تقویمی نیست مثل مجرمانی با زمان هایِ از دست رفته و وقت هایِ کشته شده معلق در فضای خاطره و حافظه
آخرین روزهای شهریور ، پشت پنجره اتاق و آرامش در حضور موسیقی دلتنگِ روزهای جوانی و عشقبازی در پاییز و قدم زدن در خیابانهای نارنجی با طنین خش خش برگهای خزان ، فقط چند ثانیه در این کلیپ میگذرد اما به اندازه سالها چیزی شبیه معجزه رقم میخورد برای آنها که بیقراری را سنجاق زده اند به سررسید دلشان ... برای آنها که بغض اینروزهای ملال آور خفه شان کرده که شاید بترکد مثل انارها و انجیرهای شهریورماه ، شبیه یک حس خوب مثل پرواز پرنده توی قلب آسمونا شبیه چِپیدن دراتاق فرورفتن درخود و نفس کشیدن در حال و هوای سالهای گذشته ، شبیه لحظه های مانده در نوجوانی ، روزهای دانشگاه و لحظه های دادادگی و فرورفتن در خلسه شیرین روزهای نامزدی همدم یک ضبط صوت کوچک و صدای زخم خورده " سیاوش قمیشی " محو در تصویر آرزوها و رویاهای شیرین رفته با تنیدن خنکای نسیم ته مانده تابستانی از پنکه کوچک رو میزی ، نسیم ِ پرده رقصان و پیچش بوی خاطرات گذشته در اتاق ، تکرار شوق سرخورده ای در دلت که دوباره در ثانیه های تقویم گُمت میکند شبیه تمام لحظه های سرخورده نسلی که با امید رسیدن به تعالی بازی داده شد و "رودست" خورد از هجوم فناوری ، حکایت نسلی که دلش را در گوشه همین اتاقها جاگذاشت و به قصد رونمایی از بزرگترین اتفاقات زندگی در خودش شکست و هزارتکه شد به شوق دیدار از "بالاترین نقطه سیاره" در سیاهچال سیمانی برج و بناهای کبریتی آنهمه نور و شوق اتاقهای نوجوانی را گم کرد و شوق جوانی اش وصل شد به بار سنگین حسرت ها و افسوس ها، نسلی که دلش جامانده در لحظه های شیرین دلداگی اش ، حس غریبی ست اینکه تابستان رفته باشد و حس کنی دلت هنوز با پاییز نیست ...آب و هوایی در دلت بافته ای که شبیه هیچ فصل تقویمی نیست مثل مجرمانی با زمان هایِ از دست رفته و وقت هایِ کشته شده معلق در فضای خاطره و حافظه
۴.۲k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.