روزهای اول خانهشان پرده نداشت خجالت میکشیدند همدیگر را

روزهای اول خانه‌شان پرده نداشت، خجالت می‌کشیدند همدیگر را ببوسند.
چند روز بعد یک پرده توری خریدند تا عشق‌شان را از مردم پنهان کنند.
چند سال بعد یک پرده ضخیم خریدند که مردمِ خیابان شاهد دعوایشان نباشند.
بعداً پرده را کنار زدند تا بتوانند همسایه های شان را در خانه های روبرو دید بزنند.
مدتی پرده پوشی کردند،
چندی پرده دری کردند،
بعد بی پرده همه چیز را گفتند!
ماهها بود پرده ها کثیف و پاره شده بود، حوصله نداشتند عوضش کنند..
🌿 🌫 #ابراهیم_نبوی
دیدگاه ها (۲)

دلم میخواد برم درُ باز کنم....صدای جیرجیرِ در چوبیِ اتاق ُ ب...

شبیه لحظه های جامانده در دلدادگیآخرین روزهای شهریور ، پشت پن...

هیزم آوردم بسوزانم به آتش یادگارت رانمیخواهم دگرازتوببینم یک...

گرچه او هرگز نمیگرد ز حال ما خبردرد او هرشب خبر گیرد ز سر تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط