پارت67
#پارت67
شیطونکِ بابا🥺💜
کیانا برای دسشویی به طبقه دوم رفته بود و ۵ دقیقه ای میشد که تنها بودم...
سرم به شدت درد میکرد و دیگه حوصله اینجا موندنو نداشتم ، کیاناهم هنوز نیومده بود و بیشتر عصابمو تحریک میکرد نبودنش
از سرجام بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم تا کمی هوا بخورم ، هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که سرم گیج رفت
دستمو به نرده ها زدم و تکیه دادم تا مبادا بیوفتم ، چشمامو یه دور باز و بسته کردم اما همچنان تو همون حالت بودم
+ اتفاقی افتاده؟؟
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم تا ببینم این دیگه کدوم خریه که با دیدن پسری که پامو لگد زده بود گفتم:
_ نخیر
پسره کمی جلو تر اومد و گفت:
+ اما انگاری حالت بده
عصبی گفتم:
_ دکتری؟؟
تکخنده ای کرد و گفت:
+ با اجازتون
متعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم :
_ واقعا!!
+ آره ، دروغم کجا بود؟؟
_ دکتر چی انوقت؟؟
_ مختصص قلب و عروق
سری تکون دادم که دستشو روی قلبش گذاشت و باحالت درد مانندی گفت:
+ آخ
دست پاچه گفتم:
_ چیشد؟؟
لبخندی بهم زد و با نیش باز گفت:
+ این قلبم از وقتی شمارو دیده هی تیر میکشه
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ مسخره
مهربون نگام میکرد و منم خیره شده بودم بهش که با شنیدن صدای افراز یه لحظه قالب تهی کردم....
شیطونکِ بابا🥺💜
کیانا برای دسشویی به طبقه دوم رفته بود و ۵ دقیقه ای میشد که تنها بودم...
سرم به شدت درد میکرد و دیگه حوصله اینجا موندنو نداشتم ، کیاناهم هنوز نیومده بود و بیشتر عصابمو تحریک میکرد نبودنش
از سرجام بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم تا کمی هوا بخورم ، هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که سرم گیج رفت
دستمو به نرده ها زدم و تکیه دادم تا مبادا بیوفتم ، چشمامو یه دور باز و بسته کردم اما همچنان تو همون حالت بودم
+ اتفاقی افتاده؟؟
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم تا ببینم این دیگه کدوم خریه که با دیدن پسری که پامو لگد زده بود گفتم:
_ نخیر
پسره کمی جلو تر اومد و گفت:
+ اما انگاری حالت بده
عصبی گفتم:
_ دکتری؟؟
تکخنده ای کرد و گفت:
+ با اجازتون
متعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم :
_ واقعا!!
+ آره ، دروغم کجا بود؟؟
_ دکتر چی انوقت؟؟
_ مختصص قلب و عروق
سری تکون دادم که دستشو روی قلبش گذاشت و باحالت درد مانندی گفت:
+ آخ
دست پاچه گفتم:
_ چیشد؟؟
لبخندی بهم زد و با نیش باز گفت:
+ این قلبم از وقتی شمارو دیده هی تیر میکشه
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ مسخره
مهربون نگام میکرد و منم خیره شده بودم بهش که با شنیدن صدای افراز یه لحظه قالب تهی کردم....
۵.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.