مات چشمان توم اما دلم درگیر نیست

ماتِ چشمانِ توأم؛ امّا دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است وُ چشمم سیر نیست

این شکافِ پشتِ پیراهن شهادت می دهد
هیچ کس در ماجرایِ عشق؛ بی تقصیر نیست

از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: "رفیق"
آنچه در تعریفِ ما گفتی؛ کم از تحقیر نیست!

هر زمانی روبرویِ آیِنه رفتی بِدان
در پریشان بودنَت این" آه" بی تأثیر نیست!

قلبِ من با یک تَپش برگشت؛ گاهی ممکن است!
آنقدَر ها هم که می گویند گاهی دیر نیست...
دیدگاه ها (۶)

خواستم با یک غزل از عشق معنایت کنمعاشقانه در سکوت شب تماشایت...

یک بوسه بده تا دلم آرام شود این وحشی بگریخته ات رام شود ترسم...

از تو پنهان می کنم رنگ صدایم را هنوزپیش چشمت می کنم گم دست و...

چه آغازی؟چه پایانی ؟سکوتم را خوب می خوانیدر این هنگام تردیدک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط