از بچگی عاشق خرمالو بودم
از بچگی عاشق خرمالو بودم
اما خرمالو های خونه ننه جون که درمیومد به جای این که خوشحال باشم،غصم میگرفت...
ننه جون میگفت آخه تو چت شده؟؟؟ یک سال صبر میکنی این خرمالو ها دربیاد،بعد که درمیاد میشینی غصه میخوری...
گفتم ننه جون میدونی من غصه چی رو میخورم؟؟؟
غصه اینکه این خرمالو ها یه روز تموم میشه و دیگه خرمالو نداریم...
گفت خب واست از بیرون میخرم جانم...
گفتم خب از بیرونم هر چقدر بگیری بالاخره این فصل تموم میشه و دیگه هیچ جا خرمالو پیدا نمیشه...
گفت عزیز جانم
هیچوقت زمان حالت رو بخاطر آینده خراب نکن
از الانت لذت ببر...
از تمام داشته هات تو همین لحظه خوش باش
اصلا آینده هر چی میخواد بشه،تو از همین لحظه لذت ببر...
بچه بودم نمیفهمیدم حرفاشو...
یه روز که خونه تنها بودم،رفتم همه خرمالو ها رو از درخت کندم
با این که خیلی دوس داشتم بخورمشون
ولی ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم تو فریزر تا کل سال هفته ای یکی از اونا رو از فریزر دربیارم و بخورم...
یک هفته گذشت... دلم داشت لک میزد واسه خرمالو ها...
رفتم یواشکی از فریزر درشون آوردم و دیدم همشون خراب شدن...
فقط اون لحظه یه چیز رو تجربه کردم" حسرت "
یاد حرف ننه جون افتادم...
ای کاش لاقل همون روز میخوردم و کِیف میکردم
هم اون روزم رو خراب کردم و لذت نبردم
هم این یه هفته رو انتظار کشیدم
هم دیگه از این ب بعد از خرمالو خبری نبود
میدونی...
داستان عشق های امروزی ما هم شده داستان همین خرمالو ها...
رفیق...
انقدر نترس که یه روزی یارت رو از دست بدی
انقدر از آینده عشقتون دلهره نداشته باش
انقدر خود خوری نکن،دلهره نداشته باش،نگو اگه یه روزی بره،اگه یه روزی نباشه
رفیق...
الان که هست...
از الانتون لذت ببرید
اصلا آینده هر اتفاقی میخواد بیفته...
عشق هاتون رو نزارید تو فریزر که هفته ای یه بار ابرازش کنید...
با تموم وجودتون عاشقی کنید و از هیچی نترسید
با این ترس از آینده،هم امروزتون خراب میشه هم آیندتون،هم یه روزی میشینید غصه میخورید میگید ای وای من کاش لااقل اون موقع که بودیم عاشقی میکردیم...
اما خرمالو های خونه ننه جون که درمیومد به جای این که خوشحال باشم،غصم میگرفت...
ننه جون میگفت آخه تو چت شده؟؟؟ یک سال صبر میکنی این خرمالو ها دربیاد،بعد که درمیاد میشینی غصه میخوری...
گفتم ننه جون میدونی من غصه چی رو میخورم؟؟؟
غصه اینکه این خرمالو ها یه روز تموم میشه و دیگه خرمالو نداریم...
گفت خب واست از بیرون میخرم جانم...
گفتم خب از بیرونم هر چقدر بگیری بالاخره این فصل تموم میشه و دیگه هیچ جا خرمالو پیدا نمیشه...
گفت عزیز جانم
هیچوقت زمان حالت رو بخاطر آینده خراب نکن
از الانت لذت ببر...
از تمام داشته هات تو همین لحظه خوش باش
اصلا آینده هر چی میخواد بشه،تو از همین لحظه لذت ببر...
بچه بودم نمیفهمیدم حرفاشو...
یه روز که خونه تنها بودم،رفتم همه خرمالو ها رو از درخت کندم
با این که خیلی دوس داشتم بخورمشون
ولی ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم تو فریزر تا کل سال هفته ای یکی از اونا رو از فریزر دربیارم و بخورم...
یک هفته گذشت... دلم داشت لک میزد واسه خرمالو ها...
رفتم یواشکی از فریزر درشون آوردم و دیدم همشون خراب شدن...
فقط اون لحظه یه چیز رو تجربه کردم" حسرت "
یاد حرف ننه جون افتادم...
ای کاش لاقل همون روز میخوردم و کِیف میکردم
هم اون روزم رو خراب کردم و لذت نبردم
هم این یه هفته رو انتظار کشیدم
هم دیگه از این ب بعد از خرمالو خبری نبود
میدونی...
داستان عشق های امروزی ما هم شده داستان همین خرمالو ها...
رفیق...
انقدر نترس که یه روزی یارت رو از دست بدی
انقدر از آینده عشقتون دلهره نداشته باش
انقدر خود خوری نکن،دلهره نداشته باش،نگو اگه یه روزی بره،اگه یه روزی نباشه
رفیق...
الان که هست...
از الانتون لذت ببرید
اصلا آینده هر اتفاقی میخواد بیفته...
عشق هاتون رو نزارید تو فریزر که هفته ای یه بار ابرازش کنید...
با تموم وجودتون عاشقی کنید و از هیچی نترسید
با این ترس از آینده،هم امروزتون خراب میشه هم آیندتون،هم یه روزی میشینید غصه میخورید میگید ای وای من کاش لااقل اون موقع که بودیم عاشقی میکردیم...
- ۵.۹k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط