او که چون سایه زشخص تو جدا نیست منم
او که چون سایه زشخص تو جدا نیست منم
در صف عشق و جنون فکر بلا نیست منم
او که مجنون تو لیلی شد و بیزار زخویش
سر به کوه و کمرش یار روا نیست منم
او که زندان سر زلف تو در بندش کرد
بند بوسیده ودر بند رها نیست منم
او که صد چاک زمژگان سیه داشت ولی
یارش هم در غم او فکر شفا نیست منم
او که جان را به هوای لب نوشین بخشید
نقد جانش به لبت هیچ بهانیست منم
در صف عشق و جنون فکر بلا نیست منم
او که مجنون تو لیلی شد و بیزار زخویش
سر به کوه و کمرش یار روا نیست منم
او که زندان سر زلف تو در بندش کرد
بند بوسیده ودر بند رها نیست منم
او که صد چاک زمژگان سیه داشت ولی
یارش هم در غم او فکر شفا نیست منم
او که جان را به هوای لب نوشین بخشید
نقد جانش به لبت هیچ بهانیست منم
۳۱۸
۰۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.