عشق چیز خوبیه پارت
عشق چیز خوبیه پارت ۱۰
ویو کوک
وقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا گفتم ردش رو بزنن
بادیگارد : اقا ما فهمیدیم کی خانم ات رو دزدید
کوک : کدوم اشغالی بود ؟
بادیگارد : دوست پسر قبلی خانم ات بودنند و اسمشون لوسیفر هست
کوک : باید حدس میزدم بعد از اون حرفی که زد ( منظورش اونجا توی مهمونه که لوسیفر گفت دارم برات خانم کوچولو )
کوک : ماشین رو اماده کنین برین همونجا که لوسیفر اشغال ات رو برد
بادیگارد : باشه قربان
ویو ات
بعد از اینکه کوک رفت یهو دیدم یکی اومد داخل دیدم لوسیفره تا اومدم حرف بزنم چشمام جلوش سیاه شد و بیهوش شدم
وقتی چشمام باز شد دیدم جلوم لوسیفره
ات : من کجام ؟
لوسیفر : توی خونه ی اینده مونی
ات : خفه شو من اینجا نمی مونممممم
لوسیفر : تو از این به بعد اینجا هستی و مجبوری با من ازدواج کنی مجبوری
ات : من با تو ازدواج نمیکنم اشغالللل
که یهو یه سیلی خوابوند توی گوشم
که یهو در باز شد اون کوک بود خدایا شکرت
کوک : مرتیکه چطور جرعت کردی ات رو بزنیییی
لوسیفر : اوووو اقای کوک تشریف اوردن دوست داشتم اون قراره زنم شه
کوک : که اینطور ( لوسیفر رو تیر زد )
کوک : ات بیا بریم
ات : مرسی که نجاتم دادی
کوک : مگه میشه من تو رو ول کنم
با کوک رفتیم خونه و توی اتاق خوابیدیم
صبح روز بعد
صبح از خواب بلند شدم دیدم کوک نیست
اجوما : خانم صبحانه اماده س
ات : باشه الان میایم فقط کوک رو دیدین ؟
اجوما : اقای جونگکوک چند دقیقه پیش رفتن بیرون
ات : باشه مرسی
کوک هیچوقت انقدر زود نمیرفت سرکار
رفتم صبحانه خوردم و اومدم توی اتاق که یهو کوک اومد
کوک : ات بدو وسایلت رو جمع کن و حاضر شو میخوایم بریم امریکا
ات : چرا ؟
کوک : لوسیفر مث اینکه پسر یکی از مافیای های بزرگ جهان بود الان دنبال تو هستن
وسایلم رو جمع کردم و حاضر شدم و رفتیم توی ماشین وقتی خواستیم سوار هواپیما بشیم یهو
ادامه دارد
ویو کوک
وقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا گفتم ردش رو بزنن
بادیگارد : اقا ما فهمیدیم کی خانم ات رو دزدید
کوک : کدوم اشغالی بود ؟
بادیگارد : دوست پسر قبلی خانم ات بودنند و اسمشون لوسیفر هست
کوک : باید حدس میزدم بعد از اون حرفی که زد ( منظورش اونجا توی مهمونه که لوسیفر گفت دارم برات خانم کوچولو )
کوک : ماشین رو اماده کنین برین همونجا که لوسیفر اشغال ات رو برد
بادیگارد : باشه قربان
ویو ات
بعد از اینکه کوک رفت یهو دیدم یکی اومد داخل دیدم لوسیفره تا اومدم حرف بزنم چشمام جلوش سیاه شد و بیهوش شدم
وقتی چشمام باز شد دیدم جلوم لوسیفره
ات : من کجام ؟
لوسیفر : توی خونه ی اینده مونی
ات : خفه شو من اینجا نمی مونممممم
لوسیفر : تو از این به بعد اینجا هستی و مجبوری با من ازدواج کنی مجبوری
ات : من با تو ازدواج نمیکنم اشغالللل
که یهو یه سیلی خوابوند توی گوشم
که یهو در باز شد اون کوک بود خدایا شکرت
کوک : مرتیکه چطور جرعت کردی ات رو بزنیییی
لوسیفر : اوووو اقای کوک تشریف اوردن دوست داشتم اون قراره زنم شه
کوک : که اینطور ( لوسیفر رو تیر زد )
کوک : ات بیا بریم
ات : مرسی که نجاتم دادی
کوک : مگه میشه من تو رو ول کنم
با کوک رفتیم خونه و توی اتاق خوابیدیم
صبح روز بعد
صبح از خواب بلند شدم دیدم کوک نیست
اجوما : خانم صبحانه اماده س
ات : باشه الان میایم فقط کوک رو دیدین ؟
اجوما : اقای جونگکوک چند دقیقه پیش رفتن بیرون
ات : باشه مرسی
کوک هیچوقت انقدر زود نمیرفت سرکار
رفتم صبحانه خوردم و اومدم توی اتاق که یهو کوک اومد
کوک : ات بدو وسایلت رو جمع کن و حاضر شو میخوایم بریم امریکا
ات : چرا ؟
کوک : لوسیفر مث اینکه پسر یکی از مافیای های بزرگ جهان بود الان دنبال تو هستن
وسایلم رو جمع کردم و حاضر شدم و رفتیم توی ماشین وقتی خواستیم سوار هواپیما بشیم یهو
ادامه دارد
- ۳۸.۰k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط