پارت هجده
پارت هجده
کوک ، باشه ساکت باش اما بیا قول بدیم که با هم خوب باشیم تا تو روحیه بچه تاثیر نزاره
ا.ت، اون هنوز بچس کو حالا تا بزرگ سه
کوک، من اخر هفته باید از شهر خارج بشم مراقب خودتو دخترمون باش
ا.ت، سری تکون میده
کوک از اتاق میره بیرون
ا.ت، چه بهتر که بری دیگه امیدوارم برنگردی
آخر هفته
ساعت یه صبه و کوک ساعت ده صب میرسه عمارت پس تا اون موقع وقت دارم که ته ته به گوشیم زنگ میزنی
ته، ا.ت همه خدمت کارا بیهوشن میتونی از خونه خارج شی
ا.ت، باشه اومدم
ا.ت، بچرو بغل میکنه وسایلش و همه چیرو جمع میکنه و با یه چمدون و یه ساک کوچیک میره سمت در که نامجون اونجا منتظرش بود نامی بچه رو میگیره و میرن سوار ماشین میشن
نامی ، ته اومد کوک حرکت کن
و تا خود فرودگاه رو با سرعت زیاد میرونه میریم سمت هواپیما و بچه ها کمکم میکنم و میشینیم (هواپیمای شخصی ته بود اون)
همه ، ا.ت مراقب خودت و ثانا باش
ا.ت، باشه ممنونم
و هواپیما راه افتاد از کره تا آمریکا زیاد راه نبود و بعد از هشت ساعت رسیدن
ا.تویو
از ماشین پیاده شدم که یه چندتا بادیگارد اومدن و منو با ثانا بردن تو ماشین و رسوندن خونه
من چون یه بچه داشتم یه خونه ویلایی بزرگ با حال اکادمیا اونجا خریدم (عکسش میزارم )و بعد اتاق خودمو ثانا رو چیدم و همین طور کله خونه اینا همه یه هفته ای طول کشید که بعد از اون هنوزم خبری از کوک نبود منم با نامی و بقیه در عرتبات بودم و اونا هم میگن که کوک فکرشم نرسیده من کجام
و خب من اینجا برای خودم کارو کاسبی راه انداختم با اینکه یه ماه بیشتر نیست اما اشنا های بابام کمکم کردن و یه بخشی از شرکت اپل رو خریدم و خب اولاش زیاد خوب نبود اما بعدش خوب شد (دوستان من نمی دونم اما انگار که شرکت هارو میشه چند نفره اداره کرد ینی هرکی سهام خودشو اداره کنه )
و ثانا به قول نامی خیلی ساکته و اصلا گریه نمیکنه وقتی گشنشه هم انقد صبر میکنه تا من بهش شیر بدم و اصلا ازیت کن نیست دخترم
من زندگی آرومی بعد از مدت ها داشتم اولاش که اون طلسم لعنتی بعدشم که احساساتم و بعدم کوک که نزاشت با کسی که دوسش دارم خوب باشم شوگا عشق زندگیم کسی که همیشه منو نجات میداد از هر بدبختی الان دیگه نیست اون اون مرده من من هرشب میام تو حیات و آنقدر فکر میکنم نه شوگا و گریه میکنم تا خوابم ببره
دوسال بعد
ا.ت، ثانا بازم مثل جن ساعت پنج صبح تو حیات داشتی سیع میکردی روح احضار کنی
ثانا ، مامان من چند بار بگم که من جن نیستم فقط دلم میخواد که
ا.ت، دلت میخواد خدمت کارا و سکته بدی این هفتمیشون بود که رفت خودم تنها مجبورم کارو انجام بدم
ثانا، مامان اگه حرفات تموم شد من باید برم
ا.ت، بازم میخوای بری پشت خونه تو
ثانا، مامان لطفاً........
کوک ، باشه ساکت باش اما بیا قول بدیم که با هم خوب باشیم تا تو روحیه بچه تاثیر نزاره
ا.ت، اون هنوز بچس کو حالا تا بزرگ سه
کوک، من اخر هفته باید از شهر خارج بشم مراقب خودتو دخترمون باش
ا.ت، سری تکون میده
کوک از اتاق میره بیرون
ا.ت، چه بهتر که بری دیگه امیدوارم برنگردی
آخر هفته
ساعت یه صبه و کوک ساعت ده صب میرسه عمارت پس تا اون موقع وقت دارم که ته ته به گوشیم زنگ میزنی
ته، ا.ت همه خدمت کارا بیهوشن میتونی از خونه خارج شی
ا.ت، باشه اومدم
ا.ت، بچرو بغل میکنه وسایلش و همه چیرو جمع میکنه و با یه چمدون و یه ساک کوچیک میره سمت در که نامجون اونجا منتظرش بود نامی بچه رو میگیره و میرن سوار ماشین میشن
نامی ، ته اومد کوک حرکت کن
و تا خود فرودگاه رو با سرعت زیاد میرونه میریم سمت هواپیما و بچه ها کمکم میکنم و میشینیم (هواپیمای شخصی ته بود اون)
همه ، ا.ت مراقب خودت و ثانا باش
ا.ت، باشه ممنونم
و هواپیما راه افتاد از کره تا آمریکا زیاد راه نبود و بعد از هشت ساعت رسیدن
ا.تویو
از ماشین پیاده شدم که یه چندتا بادیگارد اومدن و منو با ثانا بردن تو ماشین و رسوندن خونه
من چون یه بچه داشتم یه خونه ویلایی بزرگ با حال اکادمیا اونجا خریدم (عکسش میزارم )و بعد اتاق خودمو ثانا رو چیدم و همین طور کله خونه اینا همه یه هفته ای طول کشید که بعد از اون هنوزم خبری از کوک نبود منم با نامی و بقیه در عرتبات بودم و اونا هم میگن که کوک فکرشم نرسیده من کجام
و خب من اینجا برای خودم کارو کاسبی راه انداختم با اینکه یه ماه بیشتر نیست اما اشنا های بابام کمکم کردن و یه بخشی از شرکت اپل رو خریدم و خب اولاش زیاد خوب نبود اما بعدش خوب شد (دوستان من نمی دونم اما انگار که شرکت هارو میشه چند نفره اداره کرد ینی هرکی سهام خودشو اداره کنه )
و ثانا به قول نامی خیلی ساکته و اصلا گریه نمیکنه وقتی گشنشه هم انقد صبر میکنه تا من بهش شیر بدم و اصلا ازیت کن نیست دخترم
من زندگی آرومی بعد از مدت ها داشتم اولاش که اون طلسم لعنتی بعدشم که احساساتم و بعدم کوک که نزاشت با کسی که دوسش دارم خوب باشم شوگا عشق زندگیم کسی که همیشه منو نجات میداد از هر بدبختی الان دیگه نیست اون اون مرده من من هرشب میام تو حیات و آنقدر فکر میکنم نه شوگا و گریه میکنم تا خوابم ببره
دوسال بعد
ا.ت، ثانا بازم مثل جن ساعت پنج صبح تو حیات داشتی سیع میکردی روح احضار کنی
ثانا ، مامان من چند بار بگم که من جن نیستم فقط دلم میخواد که
ا.ت، دلت میخواد خدمت کارا و سکته بدی این هفتمیشون بود که رفت خودم تنها مجبورم کارو انجام بدم
ثانا، مامان اگه حرفات تموم شد من باید برم
ا.ت، بازم میخوای بری پشت خونه تو
ثانا، مامان لطفاً........
۶.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.