فیک 𝔪𝔶 𝔰𝔴𝔢𝔢𝔱 𝔩𝔬𝔳𝔢 🐢🙇🏻♀️🧶پارت³²
حتی بقیه زنان قبایل که به لیندا حسادت می کردن الان با خشم به هیونا خیره شده بودن... هر کس جای لیندا بود دستور قتلش رو میداد اما اون آروم به فنجان مقابل خیره شده بود
یکی از زنان قبایل « هیونا زود از ملکه عذرخواهی کن!!! میدونی الان به پادشاه هم توهین کردی تو
لیندا « لازم نیست بانو کیم... حق داره..
بانو کیم « ملکه
ماریا « با اینکه بشدت آزرده خاطر شده بود اما چیزی نگفت و جلسه رو به خوبی تمام کرد... توی راه برگشت سرش پایین بود و تند تند پلک میزد... مثل موقع هایی که به منم از این حرفها میزدن و با تند تند پلک زدن اشکام رو مخفی میکردم .. با حس رایحه کوک و پادشاه سرم رو بلند کردم و تعظیم کردم...
راوی « لیندا اونقدر غرق فکر و خیال شده بود که محیط اطرافش رو حس نمیکرد... با برخورد به کسی سرش رو بلند کرد و دیدن جیهوپ کافی بود تا بغضش بترکه
جیهوپ « کارام تموم شده بود و میخواستم برم دیدن لیندا که لیندا و ماریا رو از دور دیدم... لبخندی زدم و نزدیکشون شدم اما لیندا سرش پایین بود انگار اصلا متوجه حضور من نشده... با حس رایحه تلخ شده اس اخمی کردم و نزدیک شدم...
کوک « هیونگ رایحه نونا چرا.... حرفم با برخورد لیندا و جیهوپ بهم و بعدش ترکیدن بغض لیندا ناتمام موند.... حالت هاش و حالش دقیقا مثل اون موقع های ماریا بود که من هیچ توجه ای بهش نمیکردم و زنان بیکار دربار بهش حرف میزدن اما الان جیهوپ لیندا رو دوست داره و اون ملکه اس... ماریا کسی بهش حرف زده؟؟؟
ماریا « نگاهم رو از لیندا و جیهوپ گرفتم و به کوک زل زدم... آروم سری تکون دادم و گفتم « به ملکه... به ملکه گفتن
لیندا « نمیخواد چیزی بگی
جیهوپ « شما دوتا برید من حلش میکنم این موضوع رو
کوک و ماریا « بله سرورم.. دست ماریا رو گرفتم و دور شدیم... چی به نونا گفتن ماریا؟
ماریا « اینکه پادشاه بهش علاقه نداره و نمیتونه بچه دار بشه... لیندا در مقایسه با من خیلی قوی تره... باز خوبه اوپا دوستش داره
کوک « اوپا؟؟؟ هوی خانم الفات کنارت ایستاده هاااا
ماریا « الفام؟ من اینجا فقط عشقم رو میبینم
کوک « لپش رو کشیدم و تا عمارت مسابقه دادیم
جیهوپ « لیندا رو به اتاق خودم بردم و در حالی که سرش رو روی شونه ام گذاشته بود سعی کردم ارومش کنم... کمی که گذشت رایحه اش اروم شد.... لیندا چی بهت گفتن که اینقدر ناراحت شدی؟
لیندا « خ... خب
جیهوپ « قبلش بگم فکر دور زدن منو از سرت بیرون کن... چشمات و رایحه ات تورو لو میده... میخوام بدونم کی جرعت کرده به ملکه من توهین کنه
راوی « لیندا تمام اتفاقات توی جلسه رو با جزئیات برای جیهوپ توضیح داد... با گذشت زمان خشم جیهوپ بیشتر و بیشتر میشد... با اتمام حرف لیندا دستاشو مشت کرد و گفت
جیهوپ « تا زمانی که من زنده ام هیچکس حق نداره بهت توهین کنه و باعث رنجشت بشه...
یکی از زنان قبایل « هیونا زود از ملکه عذرخواهی کن!!! میدونی الان به پادشاه هم توهین کردی تو
لیندا « لازم نیست بانو کیم... حق داره..
بانو کیم « ملکه
ماریا « با اینکه بشدت آزرده خاطر شده بود اما چیزی نگفت و جلسه رو به خوبی تمام کرد... توی راه برگشت سرش پایین بود و تند تند پلک میزد... مثل موقع هایی که به منم از این حرفها میزدن و با تند تند پلک زدن اشکام رو مخفی میکردم .. با حس رایحه کوک و پادشاه سرم رو بلند کردم و تعظیم کردم...
راوی « لیندا اونقدر غرق فکر و خیال شده بود که محیط اطرافش رو حس نمیکرد... با برخورد به کسی سرش رو بلند کرد و دیدن جیهوپ کافی بود تا بغضش بترکه
جیهوپ « کارام تموم شده بود و میخواستم برم دیدن لیندا که لیندا و ماریا رو از دور دیدم... لبخندی زدم و نزدیکشون شدم اما لیندا سرش پایین بود انگار اصلا متوجه حضور من نشده... با حس رایحه تلخ شده اس اخمی کردم و نزدیک شدم...
کوک « هیونگ رایحه نونا چرا.... حرفم با برخورد لیندا و جیهوپ بهم و بعدش ترکیدن بغض لیندا ناتمام موند.... حالت هاش و حالش دقیقا مثل اون موقع های ماریا بود که من هیچ توجه ای بهش نمیکردم و زنان بیکار دربار بهش حرف میزدن اما الان جیهوپ لیندا رو دوست داره و اون ملکه اس... ماریا کسی بهش حرف زده؟؟؟
ماریا « نگاهم رو از لیندا و جیهوپ گرفتم و به کوک زل زدم... آروم سری تکون دادم و گفتم « به ملکه... به ملکه گفتن
لیندا « نمیخواد چیزی بگی
جیهوپ « شما دوتا برید من حلش میکنم این موضوع رو
کوک و ماریا « بله سرورم.. دست ماریا رو گرفتم و دور شدیم... چی به نونا گفتن ماریا؟
ماریا « اینکه پادشاه بهش علاقه نداره و نمیتونه بچه دار بشه... لیندا در مقایسه با من خیلی قوی تره... باز خوبه اوپا دوستش داره
کوک « اوپا؟؟؟ هوی خانم الفات کنارت ایستاده هاااا
ماریا « الفام؟ من اینجا فقط عشقم رو میبینم
کوک « لپش رو کشیدم و تا عمارت مسابقه دادیم
جیهوپ « لیندا رو به اتاق خودم بردم و در حالی که سرش رو روی شونه ام گذاشته بود سعی کردم ارومش کنم... کمی که گذشت رایحه اش اروم شد.... لیندا چی بهت گفتن که اینقدر ناراحت شدی؟
لیندا « خ... خب
جیهوپ « قبلش بگم فکر دور زدن منو از سرت بیرون کن... چشمات و رایحه ات تورو لو میده... میخوام بدونم کی جرعت کرده به ملکه من توهین کنه
راوی « لیندا تمام اتفاقات توی جلسه رو با جزئیات برای جیهوپ توضیح داد... با گذشت زمان خشم جیهوپ بیشتر و بیشتر میشد... با اتمام حرف لیندا دستاشو مشت کرد و گفت
جیهوپ « تا زمانی که من زنده ام هیچکس حق نداره بهت توهین کنه و باعث رنجشت بشه...
۴۳۱.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.