فیک تهیونگ پارت 6
فیک تهیونگ پارت 6
(کادر مهربانی)
توی خیابون راه افتادم و ب اطراف نگاه میکردم و ب تهیونگ فکر میکردم یکم راه رفتن نفس م تنگ اورد و وایستادم ی جایی و ب اطراف خیره بودم ی تاکسی رد میشود ک دست تکون دادم و گفتم وایستا وایستاد سوار شدم و گفتم
میسو:میشه برید بیمارستان..
راننده:بله
امروز یکی از بیکارا ترین روزایی ک دارم بهتره برم ب بچع ها سرم بزنم امروز کلا تو بیمارستان میمونم
از تو کیفم ی رژ لب در اوردم و ب لبمزدم یکم رنگ زیاد بود ک میخواستم با استینم پاک کنم ک راننده دستمال داد
میسو:ممنون
سرشو تکون داد یکم ترسید حواسش ب من بود چون جوون بود حس بدی پیدا کردم و گفتم:نگه دارید کار دارم اینجا
ی نیشخند تحویل داد و گفتم
میسو:هزینه و بگید و بزارید برم کاری برام پیش اومده
نگه داشت و گفت
راننده:پولش و انقدر بدین ...
پول و حساب کردم و اومدم پایین و ادامه راه پیاده رفتم چون نصف راه و با ماشین اومدم خیلی زود رسیدم با سرعت رفتم داخل و ک ی لرزش توی رون پام احساس کردم ک فهمید گوشیمه داره زنگ میخوره
گوشی در اوردم ک خواستم جواب بدم قطع شد چون مامان بود فکر کردم ناراحت میشه گوشی و باز کردم رفتم تو تماس ها سرم توی گوشی بود ک خوردم ب ی چیزی ک ی مرد برگشت ی پرستار بود چون خیلی قدش بلند بود سرم جای سینش بود چشم ب اسمش خورد و زیر لب زمزمه کردم هیون جانگ
خیلی برام اشنا بود ک یاد حرف دوستم افتادم ک گفته بود خیلی هیزه
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود سرم و اروم اوردم بالا ک غرید:هعی دختره هرزه حواست کجاست
میسو:ببخشید
هیون:هع ببخشمت،الان بقیه پرستارا فک میکنن من دارم دختر ازاری میکنم نمی دونن ک ی دختره هیز و هرزه اینجاست
میسو:ب من نگید هیز و هرز از قصد نبود
هیون با صدای بلند گفت:دخترک هرزه من بودم خوردم ب ی درخت خیلی ترسیدم پرستارا دورم بودن و پچ پچ میکردن ک گفتم
میسو:خودت هرزه ای پسره ی هیز الان همه میدونن تو هیزی
عصبی شد و دستش و بالا اورد ک بزنه چشمامو بستم ک هیچی حس نکردم چشمام باز کرد ک تهیونگ دستش و گرفته بلند داد زد
تهیونگ:هعی بهت یاد ندادن با ی دختر چطور برخورد کنی خوبه میگ از قصد نبوده بعدشم چطور تو بیمارستانی ک مدیر بخشش منم داد میزنی ها دوم حرف توی پرستاری یا قالتاق
گورتو گوم کن از بیمارستان
هیچی نگفت و رفت حسابی جا خودم ک باز تهیونگ دست هاشو روی پهلوهاش گذاشت و روب پرستارا گفت
تهیونگ:شما بیمار ندارین کار ندارین الاف نگا من میکنین
کم کم میرفتن ک روبم وایستا دو گفت
تهیونگ:حواست باشه،اینجا بیمارستانه!
میسو:معذرت قصد بدی نداشتم من معذرت خواهی کردم ولی اون داد و بیداد کرد
تهیونگ:میدونم میتونی بری
میسو:بله ممنون ک اومدید
سرش و تکون داد و رفت خیلی باحال بود موهامو در ست کردم و رفتم سمت صندلی ها وروشون نشستم ک میان هو ک یکی از دکترا اونجا بود اومد نشست ازش اصلا خوشم نمیومد بخاطر شغل و مقام هر کاری میکرد
میان هو:میسو
میسو:بله
میان هو:دکتر کیم اسم تو برای کمپ بیماران یتیم بوسان رد کرده
میسو:ها؟!
(کادر مهربانی)
توی خیابون راه افتادم و ب اطراف نگاه میکردم و ب تهیونگ فکر میکردم یکم راه رفتن نفس م تنگ اورد و وایستادم ی جایی و ب اطراف خیره بودم ی تاکسی رد میشود ک دست تکون دادم و گفتم وایستا وایستاد سوار شدم و گفتم
میسو:میشه برید بیمارستان..
راننده:بله
امروز یکی از بیکارا ترین روزایی ک دارم بهتره برم ب بچع ها سرم بزنم امروز کلا تو بیمارستان میمونم
از تو کیفم ی رژ لب در اوردم و ب لبمزدم یکم رنگ زیاد بود ک میخواستم با استینم پاک کنم ک راننده دستمال داد
میسو:ممنون
سرشو تکون داد یکم ترسید حواسش ب من بود چون جوون بود حس بدی پیدا کردم و گفتم:نگه دارید کار دارم اینجا
ی نیشخند تحویل داد و گفتم
میسو:هزینه و بگید و بزارید برم کاری برام پیش اومده
نگه داشت و گفت
راننده:پولش و انقدر بدین ...
پول و حساب کردم و اومدم پایین و ادامه راه پیاده رفتم چون نصف راه و با ماشین اومدم خیلی زود رسیدم با سرعت رفتم داخل و ک ی لرزش توی رون پام احساس کردم ک فهمید گوشیمه داره زنگ میخوره
گوشی در اوردم ک خواستم جواب بدم قطع شد چون مامان بود فکر کردم ناراحت میشه گوشی و باز کردم رفتم تو تماس ها سرم توی گوشی بود ک خوردم ب ی چیزی ک ی مرد برگشت ی پرستار بود چون خیلی قدش بلند بود سرم جای سینش بود چشم ب اسمش خورد و زیر لب زمزمه کردم هیون جانگ
خیلی برام اشنا بود ک یاد حرف دوستم افتادم ک گفته بود خیلی هیزه
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود سرم و اروم اوردم بالا ک غرید:هعی دختره هرزه حواست کجاست
میسو:ببخشید
هیون:هع ببخشمت،الان بقیه پرستارا فک میکنن من دارم دختر ازاری میکنم نمی دونن ک ی دختره هیز و هرزه اینجاست
میسو:ب من نگید هیز و هرز از قصد نبود
هیون با صدای بلند گفت:دخترک هرزه من بودم خوردم ب ی درخت خیلی ترسیدم پرستارا دورم بودن و پچ پچ میکردن ک گفتم
میسو:خودت هرزه ای پسره ی هیز الان همه میدونن تو هیزی
عصبی شد و دستش و بالا اورد ک بزنه چشمامو بستم ک هیچی حس نکردم چشمام باز کرد ک تهیونگ دستش و گرفته بلند داد زد
تهیونگ:هعی بهت یاد ندادن با ی دختر چطور برخورد کنی خوبه میگ از قصد نبوده بعدشم چطور تو بیمارستانی ک مدیر بخشش منم داد میزنی ها دوم حرف توی پرستاری یا قالتاق
گورتو گوم کن از بیمارستان
هیچی نگفت و رفت حسابی جا خودم ک باز تهیونگ دست هاشو روی پهلوهاش گذاشت و روب پرستارا گفت
تهیونگ:شما بیمار ندارین کار ندارین الاف نگا من میکنین
کم کم میرفتن ک روبم وایستا دو گفت
تهیونگ:حواست باشه،اینجا بیمارستانه!
میسو:معذرت قصد بدی نداشتم من معذرت خواهی کردم ولی اون داد و بیداد کرد
تهیونگ:میدونم میتونی بری
میسو:بله ممنون ک اومدید
سرش و تکون داد و رفت خیلی باحال بود موهامو در ست کردم و رفتم سمت صندلی ها وروشون نشستم ک میان هو ک یکی از دکترا اونجا بود اومد نشست ازش اصلا خوشم نمیومد بخاطر شغل و مقام هر کاری میکرد
میان هو:میسو
میسو:بله
میان هو:دکتر کیم اسم تو برای کمپ بیماران یتیم بوسان رد کرده
میسو:ها؟!
۴۱.۰k
۰۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.