پیوند جادو۱: p10
پیوند جادو پارت دهم
با صدای زنگ به خودم اومدم و سریع به سمت کلاس رفتم.
سر کلاسه پروفسور اسنیپ بودم، همونطور که هری همیشه تعریف میکرد ازش متنفر بود. چندتا سوال رو جواب دادم و چند امتیاز به گروهمون اضافه شد. اعضای اسلیترین خوشحال شدن البته به جز دراکو که با تمسخر بهم نگاه میکرد. از اون ور هری و دوستاش برام دست میزدن.
(توی ذهنم:وای خدایا یکی دوتا سوال جواب دادم چرا اینقد دست میزنن بسه دیگههه،هری بسههه)
زنگ بعد با خانمه هوچ درسه پرواز با جارو داشتیم. تقریبا سخت بود ولی با هر بدبختی ای که شده انجامش دادم.
موقع رفتن به خوابگاه داشتم به امروز فکر میکردم. غرق افکارم بودم که محکم به کسی خوردم و افتادم سرم رو بالا آوردم و دراکو رو دیدم که با عصبانیت بهم نگاه میکرد:
_«نمیتونی جلوی پاتو ببینی؟!»
«چرا میتونم...ببخشید اشتباه از من بود»
_«تو با من مشکل داری؟!»
«نه من فقط....فقط...میخوام دوستت باشم»
دراکو با تقلید از من گفت:_«میخوام دوستت باشم. خوابشو ببینی»
تنه ای زد و رفت اما هنوز چند قدمی دور نشده بود که خیلی تهدید امیز گفت:
_«تو!اگه یک باره دیگه، فقط یک باره دیگه سر راه من سبز بشی...اونوقت کاری میکنم که برات یه کابوس باشم...پس حدتو بدون» رفت.(ذهنم:پسره ی پرو، فازش چیه؟ نفهمی چیزیه؟ جدی نمیخواد دوستش باشم؟ خدایا ات! تو از اون بدتری! برو بخواب، فراموشش کنننن! )
با صدای زنگ به خودم اومدم و سریع به سمت کلاس رفتم.
سر کلاسه پروفسور اسنیپ بودم، همونطور که هری همیشه تعریف میکرد ازش متنفر بود. چندتا سوال رو جواب دادم و چند امتیاز به گروهمون اضافه شد. اعضای اسلیترین خوشحال شدن البته به جز دراکو که با تمسخر بهم نگاه میکرد. از اون ور هری و دوستاش برام دست میزدن.
(توی ذهنم:وای خدایا یکی دوتا سوال جواب دادم چرا اینقد دست میزنن بسه دیگههه،هری بسههه)
زنگ بعد با خانمه هوچ درسه پرواز با جارو داشتیم. تقریبا سخت بود ولی با هر بدبختی ای که شده انجامش دادم.
موقع رفتن به خوابگاه داشتم به امروز فکر میکردم. غرق افکارم بودم که محکم به کسی خوردم و افتادم سرم رو بالا آوردم و دراکو رو دیدم که با عصبانیت بهم نگاه میکرد:
_«نمیتونی جلوی پاتو ببینی؟!»
«چرا میتونم...ببخشید اشتباه از من بود»
_«تو با من مشکل داری؟!»
«نه من فقط....فقط...میخوام دوستت باشم»
دراکو با تقلید از من گفت:_«میخوام دوستت باشم. خوابشو ببینی»
تنه ای زد و رفت اما هنوز چند قدمی دور نشده بود که خیلی تهدید امیز گفت:
_«تو!اگه یک باره دیگه، فقط یک باره دیگه سر راه من سبز بشی...اونوقت کاری میکنم که برات یه کابوس باشم...پس حدتو بدون» رفت.(ذهنم:پسره ی پرو، فازش چیه؟ نفهمی چیزیه؟ جدی نمیخواد دوستش باشم؟ خدایا ات! تو از اون بدتری! برو بخواب، فراموشش کنننن! )
- ۱۸۸
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط