چندپارتی نامجون
وقتی هم گروهیت عاشقته و تو دعوا بهت حمله میکنه
p2
نامی ویو
نگام به برگه جلوم خیره بود اما تو فکر چند ساعت پیش بودم شاید از سر عذاب وجدان اینجوریم....امکان نداره عاشقش باشم اگه یکمم که دوستش داشتم....نباید اینکار رو میکردم فقط امیدوارم خیلی نفسش تنگ نشده باشه....تو همین فکرا بودم که با چند ضربه در جیمین و جونگکوک و تهیونگ و یونگی آمدن داخل اتاقم و جلوم نشستن به جز تهیونگ که روی میز نشست با یه جعبه ک کاغذی تو دستش
کوک: هیونگ هممون میدونیم به ا.ت علاقه داری ولی امروز چیشد
نامجون: سر یکی از پرژها دعوامون شد و منم اینقدر عصبی بودم که مدام میدمش و لگد میزدم بهش و اینکه همش...میخواست قانعم کنه من بیشتر عصبی شدم و میخواستم خفش کنم...
جیمین: که جین امد و ا.ت رو از مرگ نجات داد
نامب درسته....:)
یونگی: ببین بچه جون تو تو حال خودت نبودی و میدونم فشار روته ولی ا.ت گناهی نداشت که اینجور از سرش در بیاری پس الان باید(بشکن و چشمک زدن)بهش اعتراف کنی
نامی: چطوری من...اره عاشقشم الانم حالم خرابه...
تهیونگ: هیونگ به ما اعتماد کن عشق یه جوریه که اگه اون ناراحت بشه تو بیشتر ناراحت میشی....باید از دلش در بیاری
جیمین: ولی یه موضوع...تو مطمئنی میخوای همیشه پیشش باشی؟
نامی: درسته باید از دلش در بیارم ولی خیلی بهتره که دوست دختر همچین آدم وحشیای نباشه
جیمین: خونسردیتو حفظ کن اشکال نداره
یونگی: الو بود میخوای تا همیشه کنارش باشی
نامجون: ....معلومه که ...میخوامش
تهیونگ: واسه همین(جعبه کاغذی رو انداخت بغل نامی)باید ازش دلجویی کنی
نامجون در جعبه رو باز کرد و یه حلقه کاغذی دید و همون لحظه جیمین یه گل از داخل شیشه گلا در آورد و جلو نامجون زانو زد و گل رو بهش داد
نامی: نمیدونم بچهها....فکر کنم بعد کاری که باهاش کردم ازم متنفره
تهیونگ: سخت نگیر فقط با جریان پیش برو منم یه کمک خوب دارم
نامی: چی؟
ته: دوست دختر من رفیق ا،ته خب برید با هم حلقه انتخاب کنید
نامجون: خب خیلی مطمئن نیستم
یونگی گوشی تهیونگ رو گرفت و ناخونشو گذاشت روش و باز شد و زنگ زد دوست ا.ت...بوق
یونگی: الو سلام خوبید؟
_سلام ممنون شما؟
یونگی: منم یونگی هم گروهی ا.ت میخوام یه خواهش کنم ازتون
_ منم انی هستم بفرمایید
یونگی: با نامجون که میشناسید برید بیرون و چون نامی میخواد به ا.ت اعتراف کنه
_اوههه این خیلی عالیه ا.ت هم عاشقشه
یونگی: اوه جدی(لبخند مشکوک)
_اره خوشحال میشم کمک کنم
یونگی: اوکی رفیقم یه ساعت دیگه میاد دنبالتون
نامجون چی میگییی!
یونگی گوشی رو قطع کرد و انداخت تو بغل نامجون و از اتاق رفتن بیرون نامی هم بلند شد و حاظر شد
ا.ت ویو
همه بچه ها رفته بودن بیرون...اح چیکار کنم چند روز دیگه مساحبه داریم و بدنم سیاه ....
۵۰💜
p2
نامی ویو
نگام به برگه جلوم خیره بود اما تو فکر چند ساعت پیش بودم شاید از سر عذاب وجدان اینجوریم....امکان نداره عاشقش باشم اگه یکمم که دوستش داشتم....نباید اینکار رو میکردم فقط امیدوارم خیلی نفسش تنگ نشده باشه....تو همین فکرا بودم که با چند ضربه در جیمین و جونگکوک و تهیونگ و یونگی آمدن داخل اتاقم و جلوم نشستن به جز تهیونگ که روی میز نشست با یه جعبه ک کاغذی تو دستش
کوک: هیونگ هممون میدونیم به ا.ت علاقه داری ولی امروز چیشد
نامجون: سر یکی از پرژها دعوامون شد و منم اینقدر عصبی بودم که مدام میدمش و لگد میزدم بهش و اینکه همش...میخواست قانعم کنه من بیشتر عصبی شدم و میخواستم خفش کنم...
جیمین: که جین امد و ا.ت رو از مرگ نجات داد
نامب درسته....:)
یونگی: ببین بچه جون تو تو حال خودت نبودی و میدونم فشار روته ولی ا.ت گناهی نداشت که اینجور از سرش در بیاری پس الان باید(بشکن و چشمک زدن)بهش اعتراف کنی
نامی: چطوری من...اره عاشقشم الانم حالم خرابه...
تهیونگ: هیونگ به ما اعتماد کن عشق یه جوریه که اگه اون ناراحت بشه تو بیشتر ناراحت میشی....باید از دلش در بیاری
جیمین: ولی یه موضوع...تو مطمئنی میخوای همیشه پیشش باشی؟
نامی: درسته باید از دلش در بیارم ولی خیلی بهتره که دوست دختر همچین آدم وحشیای نباشه
جیمین: خونسردیتو حفظ کن اشکال نداره
یونگی: الو بود میخوای تا همیشه کنارش باشی
نامجون: ....معلومه که ...میخوامش
تهیونگ: واسه همین(جعبه کاغذی رو انداخت بغل نامی)باید ازش دلجویی کنی
نامجون در جعبه رو باز کرد و یه حلقه کاغذی دید و همون لحظه جیمین یه گل از داخل شیشه گلا در آورد و جلو نامجون زانو زد و گل رو بهش داد
نامی: نمیدونم بچهها....فکر کنم بعد کاری که باهاش کردم ازم متنفره
تهیونگ: سخت نگیر فقط با جریان پیش برو منم یه کمک خوب دارم
نامی: چی؟
ته: دوست دختر من رفیق ا،ته خب برید با هم حلقه انتخاب کنید
نامجون: خب خیلی مطمئن نیستم
یونگی گوشی تهیونگ رو گرفت و ناخونشو گذاشت روش و باز شد و زنگ زد دوست ا.ت...بوق
یونگی: الو سلام خوبید؟
_سلام ممنون شما؟
یونگی: منم یونگی هم گروهی ا.ت میخوام یه خواهش کنم ازتون
_ منم انی هستم بفرمایید
یونگی: با نامجون که میشناسید برید بیرون و چون نامی میخواد به ا.ت اعتراف کنه
_اوههه این خیلی عالیه ا.ت هم عاشقشه
یونگی: اوه جدی(لبخند مشکوک)
_اره خوشحال میشم کمک کنم
یونگی: اوکی رفیقم یه ساعت دیگه میاد دنبالتون
نامجون چی میگییی!
یونگی گوشی رو قطع کرد و انداخت تو بغل نامجون و از اتاق رفتن بیرون نامی هم بلند شد و حاظر شد
ا.ت ویو
همه بچه ها رفته بودن بیرون...اح چیکار کنم چند روز دیگه مساحبه داریم و بدنم سیاه ....
۵۰💜
۹.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.