چند پارتی نامجون
p3
ا.ت ویو
همه بچه ها رفته بودن بیرون...اح چیکار کنم چند روز دیگه مساحبه داریم و بدنم سیاه سیاهه...باید برم دارو و کرم بگیرم....سوسکی یچی پوشیدم که کل بدنمو پوشونده بود و سریع از آپارتمان زدم بیرون واسه اینکه کسی چیزی هم نفهمه تو اتاقم اهنگ گذاشتم و درو قفل کردم سریع رفتم سوار اسنپ شدم و رسیدم به پاساژ...
نامب ویو
نمیتونستم صبر کنم تا یه ساعت دیگه پس سریع اماده شدم و به آدرسی که به گوشی ته فرستاده بود رفتم و دوستشو سوار کردم
نامجون: سلام خوبی
_مرسی...خب اینجوری که گفتی میخوای سریع دست به کار شی پس برو پاساژ شهر ا.ت اونجا رو خیلی دوست داره
نامی: بچسب بریم
بعد از چند دقیقه رانندگی رسیدن به پاسار وارد شدن به محظ ورود آنی ا.ت رو اون طرف دید اما ا.ت سرش مشغول خرید بود و حسابی خودشو پوشونده بود کسی نشناسش و آنی بهتر دید که از هم دور باشن پس آستین نامجون رو کشید و بردش طبقه بالا و به سمت طلا فروشی دوید...نامب یکم متعجب بود اما حسی به کارای دختر نداشت پس فقط دنبالش رفت توی دکه طلایی....آنی با دیدن انگشترا ذوق کرده بود و نامی هم تو این همه زیبایی های متفاوت حلقهها مونده بود
نامجون: خب میخوای چیکار کنی دختر؟
_خب ده تا انتخاب میکنم که از نظر ا.ت خیلی قشنگه...عوم این و این و...
...
ا.ت ببخشید کرمپودر دارید؟
=عاممم نه این اینجا لوازم بهداشتیه و فقط این چند قلم که میخواید هست
ا.ت خیلی ممنون فکر کنم یه لوازم آرایش باشه اینطرفا
=طبقه بالا کنار طلا فروشیه
ا.ت اها مرسی
ا.ت پول رو حساب کرد و از پله های اتوماتیک رفت بالا و توی راهرو گشت تا یه کارد دید(زیبا ترین طلا ها)
و با خنده به سمت فلش روی پوستر رفت و یه حسی میگفت برو مغازه ها رو بگرد مثلا طلا فروشی رو....با رسیدن به طلا فروشی خواست وارد شه که با صحنه رو به روش خشکش زد...نامی بود که داشت حلقه دست آنی میکرد.... ششمین هفتمین هشتمین و حلقه نهم رو توی انگشتای آنی میکرد در حالی که دوستش ذوق تمام وجودشو گرفته بود و صدای خنده نامجون توی طلا فروشی پیچیده بود....احساس کرد قلبش شکست....اون عاشق نامی بود دیدن اون خطای کنار چشمش که بخاطر خنده بود خیلی دیدنی بود اما....برای آنی بود؟....متوجه شد که یه خبر نگار داره اروم از داخل طلا فروشی شیک فیلم میگرفت انگار خبر دسته اولش قرار گذاشتن لیدر بی تی اس با یه دختر عادی بود
ا.ت ا.. اقا...شما ..حق ندارید از مردم....بی اجا....
×واو این خارقالعاده هست که میتونم اینجا ببینمتون خب چند تا سوال دارم ازتو خانوم ا.ت
نامجون ویو
(خانم ا.ت)با شنیدن این حرف گوشام تیز شد و به سمت صدا برگشتم....با دیدن خبر نگار که خیره به ا.ت منتظر جوابی بود...دستم شل شد و حلقه دهم افتاد و یه لحظه نگاه ا.ت بهم خورد
ا.ت ویو
همه بچه ها رفته بودن بیرون...اح چیکار کنم چند روز دیگه مساحبه داریم و بدنم سیاه سیاهه...باید برم دارو و کرم بگیرم....سوسکی یچی پوشیدم که کل بدنمو پوشونده بود و سریع از آپارتمان زدم بیرون واسه اینکه کسی چیزی هم نفهمه تو اتاقم اهنگ گذاشتم و درو قفل کردم سریع رفتم سوار اسنپ شدم و رسیدم به پاساژ...
نامب ویو
نمیتونستم صبر کنم تا یه ساعت دیگه پس سریع اماده شدم و به آدرسی که به گوشی ته فرستاده بود رفتم و دوستشو سوار کردم
نامجون: سلام خوبی
_مرسی...خب اینجوری که گفتی میخوای سریع دست به کار شی پس برو پاساژ شهر ا.ت اونجا رو خیلی دوست داره
نامی: بچسب بریم
بعد از چند دقیقه رانندگی رسیدن به پاسار وارد شدن به محظ ورود آنی ا.ت رو اون طرف دید اما ا.ت سرش مشغول خرید بود و حسابی خودشو پوشونده بود کسی نشناسش و آنی بهتر دید که از هم دور باشن پس آستین نامجون رو کشید و بردش طبقه بالا و به سمت طلا فروشی دوید...نامب یکم متعجب بود اما حسی به کارای دختر نداشت پس فقط دنبالش رفت توی دکه طلایی....آنی با دیدن انگشترا ذوق کرده بود و نامی هم تو این همه زیبایی های متفاوت حلقهها مونده بود
نامجون: خب میخوای چیکار کنی دختر؟
_خب ده تا انتخاب میکنم که از نظر ا.ت خیلی قشنگه...عوم این و این و...
...
ا.ت ببخشید کرمپودر دارید؟
=عاممم نه این اینجا لوازم بهداشتیه و فقط این چند قلم که میخواید هست
ا.ت خیلی ممنون فکر کنم یه لوازم آرایش باشه اینطرفا
=طبقه بالا کنار طلا فروشیه
ا.ت اها مرسی
ا.ت پول رو حساب کرد و از پله های اتوماتیک رفت بالا و توی راهرو گشت تا یه کارد دید(زیبا ترین طلا ها)
و با خنده به سمت فلش روی پوستر رفت و یه حسی میگفت برو مغازه ها رو بگرد مثلا طلا فروشی رو....با رسیدن به طلا فروشی خواست وارد شه که با صحنه رو به روش خشکش زد...نامی بود که داشت حلقه دست آنی میکرد.... ششمین هفتمین هشتمین و حلقه نهم رو توی انگشتای آنی میکرد در حالی که دوستش ذوق تمام وجودشو گرفته بود و صدای خنده نامجون توی طلا فروشی پیچیده بود....احساس کرد قلبش شکست....اون عاشق نامی بود دیدن اون خطای کنار چشمش که بخاطر خنده بود خیلی دیدنی بود اما....برای آنی بود؟....متوجه شد که یه خبر نگار داره اروم از داخل طلا فروشی شیک فیلم میگرفت انگار خبر دسته اولش قرار گذاشتن لیدر بی تی اس با یه دختر عادی بود
ا.ت ا.. اقا...شما ..حق ندارید از مردم....بی اجا....
×واو این خارقالعاده هست که میتونم اینجا ببینمتون خب چند تا سوال دارم ازتو خانوم ا.ت
نامجون ویو
(خانم ا.ت)با شنیدن این حرف گوشام تیز شد و به سمت صدا برگشتم....با دیدن خبر نگار که خیره به ا.ت منتظر جوابی بود...دستم شل شد و حلقه دهم افتاد و یه لحظه نگاه ا.ت بهم خورد
۷.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.